بعد از مدتها....
سلام عروسك مامان... بالاخره اومدم اونم بعد از يه غيبت طولاني به خاطر مشغله كاري و ...... متاسفانه هفته هاي قبلو كه ننوشتم چيز زيادي هم يادم نيست...ولي در كل شكر خدا خوب بود... پريروز يعني 5 شنبه هم همراه آوا جون و مامان جون رفتيم ديدين خاله كوكب كه از سفر كربلا برگشته بود و همون شب هم وليمه داشت... اول رفتيم خونه آقا هوشنگ، استراحتي كرديم و بعد همراه اونا رفتيم خونه خاله! خيلي خوش گذشت... فاميل جمع بودن خونه خاله جون، تو كه حسابي با نگار دايي ناصر و امير محمد خاله آمنه بازي و شيطوني كردي...همش در حال بدو بدو بودين از آشپزخونه به پذيرايي و بالعكس فكر كنم بالاي صد بار اين مسيرو رفتي و برگشتي...هههه بعد از شا...