فاطمه جانفاطمه جان، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره
آيلا جانآيلا جان، تا این لحظه: 10 سال و 3 روز سن داره
آیلین جونمآیلین جونم، تا این لحظه: 5 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره
یاسین جانیاسین جان، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره
ترلان گلمترلان گلم، تا این لحظه: 5 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره
وبلاگ جانوبلاگ جان، تا این لحظه: 13 سال و 17 روز سن داره

من و فرشته هام...

ده روزی که گذشت....

همونطوری که تو پست قبلی گفتم از جمعه 25 ماه قبل تا سه شنبه ماموریت تهران بودم ...پنجشنبه عصر تو بارون شدید رفتیم شیراز خونه آقا جون ...جمعه ساعت 3 عصر هم من پرواز داشتم که رفتیم فرودگاه و کارت پروازم گرفتم و با اعلام شرکت هواپیمایی مبنی بر اینکه پرواز انجام میشه و تاخیر نداره شماها برگشتین سمت خونه، چون شدید هم بارون میزد و من استرس جاده را داشتم گفتم دیگه نمونید... ولی علی رغم اعلام، پرواز ما دو ساعت تاخیر داشت و امان از هواپیمایی آسمان که همیشه تاخیر دارن و هیچ موقع هم پاسخگو نیستن..انگار وقت مردم هیچ اهمیتی نداره براشون..در کل ماموریت نسبتا خوبی بود و جناب نوبخت از نزدیک دیدیم و همکاران استانی که اومده بودن و دو روز هم س...
6 آذر 1397

ماموریت مامان....

سلام عسلای مامان الان که دارم می نویسم هوا به شدت بارونی هست و نسبتا سرد...در واقع از دیشب یه سره داره بارون میزنه...زنگ زدم به خاله صفو گفت شیراز هم بارندگیه..به خاله طاهره زنگ زدم ببینم تهران چه خبره که گوشیش خاموش بود ..ظاهرا تهران هم بارونه... به امید خدا فردا عصر از شیراز پرواز دارم برا تهران ...دیروز بابا و من تصمیم گرفتیم که برا آیلا جونم هم بلیط بگیرم و با خودم ببرمش آخه تا سه شنبه تهرانم و یکم ماموریتم طولانیه... گفتم شاید دلتنگی کنه برام...ولی امروز که اومدم بلیط اوکی کنم، یکم فکر کردم دیدم با این اوضاع هوا و بارندگی سخته از اون ور هم جلسه با بزرگان و همایش و برنامه فشرده داریم، خودم اذیت میشم ممکنه آیلا هم محیط ادا...
24 آبان 1397

حسرت.....

امروز میخوام یکی از تلخترین خاطرات این دو سه ساله که ننوشته بودم را   تو وبلاگ دخترای گلم ثبت کنم ... دختر عمه آخری مامان  در تاریخ 20 تیر 1395 بعد از چندین ماه تحمل بیماری و درد و رنج و ناراحتی اطرافیان در 50امین روز بستری اش تو آی سی یو بیمارستان الزهرا اصفهان به رحمت خدا رفت. روحش شاد. تصمیم داشتم تعطیلات آخر اون هفته  یعنی 24 و 25 تیر ماه بریم سمت  اصفهان برای عیادت دختر عمه ...آرزویی که تا ابد حسرتش تو دلم موند... آخه شنیده بودم حالش خیلی خوب نیست ولی یک درصد هم فکرش را نمیکردم بخواد اینجوری بره. متل اینکه دکترا جوابش کرده بودن و عمو دکتر در جریان بوده چون همکاراش ...
23 آبان 1397

اندر احوالات این روزهای ما......

آیلا خانومم همچنان مریضه و امروز خونه مونده پیش باباش صبح دیدم تب داره و با وجود مصرف دارو سرفه هاش شدیدتر شده ...دیگه سریع یه سوپ سبزیجات براش درست کردم و همسری هم مرخصی گرفت موند پیشش... یه ماه بیشتره که دنبال خونه ایم و اگه خدا کمک کنه میخوایم خونه بزرگتر بگیریم در واقع رهن کنیم، خرید که بماند  البته یک و دوسال هست بخاطر کوچکی خونه خودمون تصمیم گرفتیم جابجا بشیم ولی خیلی جدی پیگیر نبودیم و هر بار به بهونه ای کنسل می شد. به هر حال این چند وقته شدیدا دنبالشیم ولی انگار هر چه بیشتر میگردیم کمتر نتیجه میگیریم  روزها کوتاه هوا هم سرد و پر سوز هر خونه ای میگن هم میبینی تا یه جای کارش می لنگه یا نوساز نیست یا خیلی فر...
22 آبان 1397

روزنگاشت...

یکی دو روزی بود که آیلا گلم سرفه داشت و حالتهای سرماخوردگی ..دیشب قبل خواب یکم جوشونده بهش دادم ولی سرفه اش بدتر شد و بعدش بالا اورد، سریع تمیزش کردم و دست و صورتش یه آبی زدم، لباساش عوض کردم و رفت خوابید... صبح آماده اش کردم ببرمش مهد که باز دوباره جلو در خونه عق زد و بالا اورد دیدم نمیشه بفرستمش مهد، ممکنه حالش بدتر بشه ... به همسری گفتم من کلی کار دارم اداره و نمیتونم مرخصی بگیرم خودت اگه می تونی ببرش دکتر ...خلاصه بابایی بردش دکتر و ساعت 10 اورد جلو سازمان تحویل من داد. دکتر هم با تشخیص سرماخوردگی و عفونت گلو یه سری دارو براش نوشته بود. آیلا جونی الان پیش منه و داره قورمه سبزی که امروز صبح تو زودپز برا ناهار تو مهدش آم...
21 آبان 1397

...

خیلی وقته فرصت نکردم به وب دخملای گلم سر بزنم الانم واقعا" نمیدونم از کجا بگم؟ اصلا" چی بگم؟!   الان که این مطلبو میفرستم بابایی ماموریت شماله یه دوره آموزشی یک هفته ای که از طرف سازمان و به صورت اجباری براش گذاشتن اونم تو این برف و سرما!!!   از سه شنبه آقا هوشنگ و نانا اومدن پیشمون.. آقا هم دیشب از شیراز اومد احتمالا" آقا هوشنگ اینا امروز فردا برگردن دیگه...   امروز اولین امتحان ارشدم بود که بد نبود...    
6 دی 1394

از هر دري....

سلام ...سلام....البته بعد از يه غيبت طولاني   بالاخره 6 ماه مرخصي تموم شد و مجبور شدم برگردم سركار... از 20 آبان برگشتم سر كار و پيگيريها و درخواستهاي فراوانم از بالا تا پايين  برا استفاده از نه ماه مرخصي زايمان فايده اي نداشت. گفتن چون شما بيمه تامين اجتماعي هستي و بيمه زير بار اين سه ماه نرفته اداره هم نميتونه سه ماه را تقبل كنه بايد برگردي سر كارت يا مرخصي بدون حقوق بگيري. منم راضي شدم به گزينه دوم ولي متاسفانه اين بار مديرم قبول نكرد و گفت نيرو ندارم و نميتونم موافقت كنم ولي باهات همكاري ميكنم هر موقع خواستي بري بچه ات را شير بدي حتي ميگم ماشين اداره در اختيارت بذارن تا معطل نشي و زود بري برگردي. پاس ...
9 آذر 1393
1231 12 13 ادامه مطلب

هو الباقی...

يكسال گذشت... معلم مي گفت جاهاي خالي را با كلمات مناسب پر كنيد، اما نمي دانست بعضي جاهاي خالي هيچ گاه پر نمي شوند. براي شادي روح تمام كساني كه جاي خاليشان را هيچ كس نمي تواند پر كند فاتحه و صلوات.....   فردا پنجشنبه 1/12/1392 اولين سالگرد پرپر شدن غريبانه و ناگهاني، معصومانه و مظلومانه سهيلاست كه فقط 18 سال سن داشت...   خدا به پدر و مادرش صبر بده ان شاالله     ...
30 بهمن 1392
1166 12 13 ادامه مطلب