ماموریت مامان....
سلام عسلای مامان
الان که دارم می نویسم هوا به شدت بارونی هست و نسبتا سرد...در واقع از دیشب یه سره داره بارون میزنه...زنگ زدم به خاله صفو گفت شیراز هم بارندگیه..به خاله طاهره زنگ زدم ببینم تهران چه خبره که گوشیش خاموش بود ..ظاهرا تهران هم بارونه...
به امید خدا فردا عصر از شیراز پرواز دارم برا تهران ...دیروز بابا و من تصمیم گرفتیم که برا آیلا جونم هم بلیط بگیرم و با خودم ببرمش آخه تا سه شنبه تهرانم و یکم ماموریتم طولانیه... گفتم شاید دلتنگی کنه برام...ولی امروز که اومدم بلیط اوکی کنم، یکم فکر کردم دیدم با این اوضاع هوا و بارندگی سخته از اون ور هم جلسه با بزرگان و همایش و برنامه فشرده داریم، خودم اذیت میشم ممکنه آیلا هم محیط اداری را نتونه تحمل کنه و وسط جلسه جیغ جیغ کنه ... اینه که منصرف شدم و به بابا هم زنگ زدم که گفت آره بذار بمونه خودم یکاریش میکنم...
از شانس ما هفته دیگه بابا سر برنامه زنده است و حسابی سرش شلوغه و کارش زیاد تو نبود من ...همینجا لازمه بگم ممنونم از همسر عزیزتر از جانم که همیشه همکاری داشته و تو شرایط اینجوری خیلی کمک حالم بوده تا با خیال راحت برم و برگردم. انشاالله این بار هم همینطوره و مسئله ای پیش نمیاد...
انشاالله عصر میریم شیراز خونه آقا جون ...فردا بابا منو میرسونه فرودگاه و شما برمی گردین خونه ...البته امیدوارم پرواز کنسل نشه که تو دردسر می افتم ...
دلمون برا آیلین خوشگلم هم حسابی تنگ شده به امید خدا شب میبینمش..آیلا هر روز به عکسش نگاه میکنه و قربون صدقه اش میره ...فاطمه گلم هم که دیگه نگو میگه مامان آیلین عشق منه، کاش هر روز میتونستم بغلش کنم و ببوسمش.
آیلین جونم اگه بدونی چقدر عزیزی برا ما و خانواده ما زودتر بزرگ میشی خاله نازم