مباركــــــــــــــــــــــــــــ ... مباركــــــــــــــــــــــــــــ ...خاله رفت خونه بخت......
اين چند روزه سرمون فوق العاده شلوغ بود...خب معلومه.. عقد و عروسي همينه ديگه! مخصوصا" اگه از اقوام درجه يك عروس يا داماد باشي...حالا اگه از دو طرف هم جزء خانواده عروس و داماد باشي كه ديگه گفتن نداره...
عروسی خاله و عمو...چي ميشه! دخملي عسل يه خاله داره كه خيلي هم دوسش داره حالا شده زن عمو براش..ههههه...
بزار از قبلترش برات بگم..
چهارشنبه هفته گذشته كه عيد فطر بود...ناهار خونه آوا جون بوديم. عصرش همراه خاله صفو و آواجون و مامان مرجان راه افتاديم رفتيم سمت كازرون..شام خونه آقا جون بوديم ... عمه فريبا، عمه رويا و عموها هم اومده بودن.
بعدش آواجون و بقيه برا خواب رفتن خونه عباس آقا...فردا و پس فرداش هم كه تعطيل بوديم و داشتيم مقدمات را آماده ميكرديم...جمعه صبح همراه نانا، آقاهوشنگ و عمو مجتبي حركت كرديم و نزديكاي ظهر رسيديم خونه...ناهار خونه آواجون بوديم كه عموي مامان و خانواده عمو هم از اصفهان اومده بودن...و دايي حاجي و خاله ها و دايي مهدي و دايي محسن...بعدش مراسم بله برون عمو و خاله جون... و بقيه قول و قرارا و جمعه و شنبه و حتي صبح يكشنبه همش بيرون بوديم و دنبال كاراي مراسم جشن عقد و ...سفره عقد و دسته گل عروس و لباس عروس... كيك عقد و .....بقيه كارها و هماهنگيها را هم كه مردها خودشون انجام ميدادن....
خلاصه كارهامون از دقيقه نود هم گذشته بود و به وقت اضافه هم كشيده شد... ولي خدا را شكر همه چي عالي شد...مهمونا هم برا ناهار دعوت شده بودن و ساعت 4 هم عاقد اومد ...همه راضي بودن...يه جشن عالي با پذيرايي خيلي خوب... البته با خستگي بسيار زياد براي دو تا خانواده و مخصوصا" براي خانواده عروس... ايشاا... تا باشه از اين كارها و خستگيها ...و ايشاا... عروسي دايي محسن..عمو مهدي و دايي مهدي.
و البته ما كه معلوم نبود جزء خانواده عروس بوديم يا داماد؟!!!هههههه ....هر جا لازم ميشد ما نقش جاري را بازي ميكرديم و بلعكس هر جا هم احساس مي شد لازمه نقش خواهر عروس خانم....
تو طول مراسم شما كه خيلي خانوم بودي ...اصلا" مامانو اذيت نكردي...حتما" خودت موقعيتو درك كرده بودي...الهي من قربون دختر فهميده و باكمالاتم برم........علي جون هم حسابي آقايي كرد و خاله را خيلي اذيت نكرد...الهي قربون علي جونم هم برم..