فاطمه جانفاطمه جان، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره
آيلا جانآيلا جان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره
آیلین جونمآیلین جونم، تا این لحظه: 5 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره
یاسین جانیاسین جان، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره
ترلان گلمترلان گلم، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره
وبلاگ جانوبلاگ جان، تا این لحظه: 13 سال و 3 روز سن داره

من و فرشته هام...

همه مدیون شمائیم...

این مطلب را قبلاً اینجا ثبت کردم ولی لا به لای صفحات گم شده و با توجه به شرایط الان و اینکه تجدید خاطره و تلنگری باشه اول از همه برای خودم با کمی تلخیص مجدد می نویسم... شاید برای بعضی خوندن این مطالب شبیه داستان و خیالپردازی راوی یا نویسنده باشه ولی واقعیتی هست که نسل های گذشته درگیرش بودن و جزئی از زندگی روزمره شون. خود من هم اکثر خاطرات کودکیم در جنگ و جبهه گذشت با وجودی که خیلی کوچک بودم ولی به خوبی یادمه اطرافیان و فامیل که همیشه پیگیر اخبار جنگ بودن و نگران عمو و دایی ها که تو جبهه بودن.... یادمه صدای بمباران و خاموشی شهر و آژیر خطر و صدای انفجار خمپاره و دویدن سمت پناهگاه و .... هیچ چیزی جای امنیت ...
16 دی 1398

بدون شرح...

1398/10/14-حیاط مدرسه با وجودی که سالیان زیادی از عمر کاریم را در یک اداره کاملاً سیاسی مشغول بودم ولی هیچ موقع آدم سیاسی نبودم و وارد سیاست هم نشده ام، اما این متن به نظرم واقعیتی است انکار ناپذیر و تلنگری برای ما که خواندنش خالی از لطف نیست. *درنگ در ماجرای شهادت مشهورترین سردار خاورمیانه* 1️⃣ می‌توانیم با هم اختلاف‌نظر داشته باشیم، در مورد سیاست‌ها با هم موافق نباشیم، از گله‌ها و زخم‌ها و داغ‌ها بگوییم اما یادمان نرود کجای دنیا ایستاده‌ایم، وسط خاورمیانه. جایی که صبحانه را با ترور در عراق می‌خوریم، ناهار را با عملیات انتحاری در پاکستان سرو می‌کنی...
14 دی 1398

سردار شجاع، مرد عشق، شهادتت مبارک

چو شیر مردان بمیرند جامه ها باید درید  کی نشینیم تا دگر شیری چنین آید پدید 😢 سردار قلبها سلام.  حلال مان کن. یک عمر برای آرامش ما چشم بر هم نگذاشتی ... اما چه بی رحمانه زمانی که همه ما در کمال آرامش  و خواب بودیم، تو را از ما گرفتند  😭 همه مدیون خون شماییم.😔😔 ان شالله که شهادت تو مقدمه ظهور حضرت یار باشد.. امروز سیزدهم دی‌ماه روزی بود که وعده الهی محقق شد و سپهبد  حاج قاسم سلیمانی  فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در پی حمله بالگرد‌های آمریکایی به فرودگاه بغداد به شهادت رسید. تسلیت به همه آزادگان جهان، تسلیت به حضرت بقیه الله الاعظم عج، تسلیت به ملت آزاده ایرا...
13 دی 1398
2592 21 13 ادامه مطلب

نی نی وبلاگ تولد 9 سالگیت مبارک....

سلام به همه نی نی وبلاگی های عزیز و دوست داشتنی😍 و البته سلام ویژه به کادر مجرب و خوب نی نی وبلاگ و به نمایندگی از طرف همه اعضای نی نی وبلاگ دوست داشتنی و صمیمی خسته نباشید مخصوص به همگی💐. این پستم را به مناسبت 9 سالگی نی نی وبلاگ ثبت میکنم. انشاالله که روز به روز شاهد ارتقاء و موفقیت های بیشتر شما باشیم💐  شاید این کمترین کاری باشه که من به عنوان یکی از اعضای این سایت وزین میتونم انجام بدم. راستش به پروفایل وبلاگم که نگاه میکنم میبینم امروز و همزمان با 9 سالگی نی نی وبلاگ (البته با دو روز تاخیر)، ما هم تقریباً از اوائل تاسیس نی نی وبلاگ یعنی 8 سال و 8 ماه و 7 روز هست که با شماییم. و چقدر خو...
11 دی 1398
1306 17 11 ادامه مطلب

پنجشنبه است و...

امروز دومین سالگرد فوت دایی بزرگ هست مردی از جنس نور، مردی تکرارناپذیر، مردی از جنس مردم برای مردم، معلمی توانمند، مهربان، سخاوتمند، مردم دار و باخدا💐 واقعاً درست گفتن که: گاهی اسطوره هایی رو از دست میدیم؛ که هیچ زمان جایگزینی همتای آنها نخواهد آمد اسطوره هایی از جنس آرامش، صداقت، شرف و مهربانی نام شان جاوید یادشان گرامی شادی روح عزیزانمان فاتحه و صلوات دوستان عزیز نی نی وبلاگی اگه تونستید روح دایی عزیزم را با خواندن فاتحه‌ای یا ذکر صلواتی شاد کنید. اجرتون با خدا🙏💐   ...
5 دی 1398
1921 17 18 ادامه مطلب

یلدای 98

ما اومدیم با پست یلدایی امسال البته با سه روز تاخیر😇 یلدای امسال یه تفاوت با یلدای سالهای قبل داشت. درسته😍 همونطور که قبلاً گفته بودم تولد یک سالگی ترلان عشقولی بود. الهی 120 سال زنده باشی عمه خوشگلم🎂🌼.  شام خونه دایی جون دعوت بودیم همراه دایی حاجی اینا... بعد هم مراسم تولد و چله نشینی با هم ...به بچه ها حسابی خوش گذشت کلی بازی کردن و قر دادن و خندیدن و ..... امیدوارم که همیشه لبتون خندون و دلتون شاد باشه فرشته های من. ترلان جیگری هم حسابی دلبری کرد و ذوق داشت قربونش بشم...البته اولش یکم بی حال و نق نقو بود که فکر کنم بخاطر دندونش بود ولی کم کم که بچه ها را دید حالش بهتر شد و شروع کرد به قر دادن و ذوق کردن😍 ...البته آخر ...
3 دی 1398

یک پست یلدایی...

عمرتون صد شب یلدا...........دلتون قد یه دریا توی این شبهای سرما...........یادتون همیشه با ما امروز آخرین روز پاییز هست و امشب شب یلدا. دخترا تو مدرسه جشن شب یلدا دارن که امیدوارم بهشون حسابی خوش بگذره. از دیروز در حال تدارک بودیم برا جشن امروزشون...گفته بودن لباس محلی اگه دارین بپوشین ولی برا دخترای من معنی این جمله یعنی حتماً باید بپوشین و اجباریه...این بود که ما دست بکار خیاطی و کوتاه کردن لباس برا فاطمه خانم شدیم که خدا را شکر نتیجه کار رضایت بخش بود و مورد پسند واقع شد. آیلا جونم هم که قبول کرد همون لباس پارسالش را با کمی تغییر بپوشه. امروز قراره دخترا آهنگ شب یلدا را برا دوستاشون اجرا کنن و اولین شب یلدای مدرسه ای آیلا جونی...
30 آذر 1398

ناخوشی فاطمه و کمی درد دل....

به گذشته که برمیگردم میبینم همیشه من عاشق پاییز و زمستان و برف و برف بازی بودم ولی از وقتی ازدواج کردم و بچه دار شدم از این دو فصل بدم اومده اونم بخاطر مریضی و سرماخوردگی بچه ها ...حتی ذوق برف را هم خیلی ندارم. میگم روزای بعدش و یخبندون و لیز خوردنش فاجعه است مخصوصا اگه تو شهری باشی که کوهستانی باشه و سردسیر....یادمه پارسال زمستون دیگه خسته شده بودم از برف و سرما و خدا خدا میکردم تموم بشه دیگه🙂...واقعا هر چیزی حتی بارون و برف هم زیادیش آزاردهنده است. امسال هم از دو سه هفته پیش درگیر سرماخوردگی و دوا و دکتر آیلا و فاطمه و خودم بودیم که مریضی بچه ها باعث شد خودم را کلاً از یاد ببرم دیگه... دو هفته تمام ما فقط سوپ خوردیم و آش،...
24 آذر 1398

این چند وقت....

سلام بر پرنسسهای قشنگم چند وقتیه که مشغله زیاد بوده و مامان هم یکم تنبلی کرده و خاطرات دختر طلاها را ننوشته...در واقع اینقدر درگیر جابجایی و اسباب کشی و خرید و ... بودیم که دیگه فرصتی نداشتم برا نوشتن.  البته یکم هم از فضای مجازی فاصله گرفتم که خب بی تاثیر نبوده... به هر حال ......... الان دو سه ماهه که جابجا شدیم و به امید خدا تا دو سال اینجاییم ..خدا را شکر خونمون هم بزرگتره هم بهتر از خونه قبلی...محیط و محوطه اش عالی و امنیت برقرار به لطف خدا....طبقه اول هستیم و خونه تقریبا حالت ویلایی داره با یه حیاط خوشگل و باغچه پر از گل و درختان میوه (به، ازگیل، سیب, گیلاس، آلو و انگور) و این یعنی همون چیزی که دخترا عاشقشن.....
12 آذر 1398