فاطمه جانفاطمه جان، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره
آيلا جانآيلا جان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره
آیلین جونمآیلین جونم، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره
یاسین جانیاسین جان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره
ترلان گلمترلان گلم، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره
وبلاگ جانوبلاگ جان، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

من و فرشته هام...

شمارش معکوس تا پایان سال تحصیلی 98-97

سلام پرنسس های خوشگل مامان... امروز ششمین روز از ماه مبارک رمضان هست و فاطمه گلم اولین امتحان پایان سال تحصیلیش اونم ریاضی را داره که انشاالله موفق باشه و به خوبی امتحانش داده باشه. صبح خودم رسوندمش و چون یکم استرس داشت به خانوم معلم عزیز سفارشش کردم و اومدم اداره. دیشب تا ساعت یک بیدار بودیم. فاطمه جان همزمان در حال تمرین ریاضی و دیدن تی وی و منم داشتم سحری آماده میکردم. با وجود بی خوابی شب قبل خدا را شکر صبح سرحال بیدار شد و رفتیم مدرسه. آیلا گلم یکم حالتهای سرماخوردگی داره و سرفه و بی حالی که به اجبار بردمش مهد. من و بابایی هم به لطف خدا روزه ایم. البته به خاطر طولانی بودن روز و گرما و سرکار رفتن یکم روزه داری سخته ولی انشاالله که فقط ...
22 ارديبهشت 1398

شکوه پنج سالگی...

امروز با شکوهترین روز هستی است، روزی که آفریدگار تو را به ما هدیه داد. و من میترسم به تو تبریکی بگویم که شایسته تو نباشد؛ به زمین خوش آمدی فرشته ی مهر و زیبایی.  تولدت مبارک دختر اردیبهشتی من😍😘 لبخند اردیبهشت  روی لب ‌هاي‌ توست تو که می خندی برایم زمین چیزی از بهشت  کم ندارد… دختر اردیبهشتی ام، آیلای شیرینم تولدت مبارک!  اینم عکس از روز شمار و لیست همسالان درج شده تو نی نی وبلاگ خوش ذوق برای تولد آیلا طلام چون تولد پنج سالگی دختر گلم تو ماه رمضان بود ما جشنش را چند روز زودتر یعنی پنجشنبه 12 اردیبهشت که روز معلم هم بود، گرفتیم.....
18 ارديبهشت 1398
1372 23 20 ادامه مطلب

ماه عسل...

خدایا قرار ده روزه‌ام را در این ماه روزه روزه داران واقعى و شب زنده‌داری‌ام را نیز مانند شب زنده داران و بیدارم کن در آن از خواب بی‌خبران و گناهم را بر من ببخش اى معبود جهانیان و درگذر از من اى درگذرنده از گناهکاران ... عازم یک سفرم، سفری دور به جایی نزدیک، سفری از خود من تا به خودم، مدتی هست نگاهم به تماشای خداست و امیدم به خداوندی اوست... فرا رسیدن ماه رمضان، ماه بارش باران رحمت الهی مبارک. کوله بارت بربند، شاید این چند سحر فرصت آخر باشد که به مقصد برسیم بشناسیم خدا را و بفهمیم که یک عمر چه غافل بودیم می شود آسان رفت می شود کاری کرد که رضا باشد او ای سبک بال، در دعای سحرت، هرگز از یاد نبر،...
17 ارديبهشت 1398

اردوی فاطمه گلم

امروز فاطمه جونم اردو دارن. از دیشب کلی ذوق داشت، البته به خاطر خطرات و مسایل ایمنی و ... اردو کلاس اول تا سوم تو محوطه مدرسه برگزار میشه و گفتن بچه ها میتونن با لباس راحتی بیان و به جای کیف و کتاب و دفتر، اسباب بازی بیارن. فاطمه جونم هم یه لیست بلند بالا نوشته بود که چیا میخواد با خودش ببره. ما هم برا دلخوشی دخترک طبق میلش ملزومات اردو را آماده کردیم و فاطمه را با لب خندون و خوشحال بردیم مدرسه. انشالله که روز خوب و خوشی را با دوستاش داشته باشه و به همگی حسابی خوش بگذره.😘 جلو مدرسه محوطه مدرسه: محل برگزاری اردو😍     ...
11 ارديبهشت 1398

به بهانه روز معلم...

در آستانه روز معلم تقدیم به همه فرهنگیان گرانقدر بخصوص مادر عزیزتر از جانم، پدر مهربان و دلسوزم، پدر شوهر عزیزم، عمه زیبا، زن دایی عاطفه و البته خاله صدیق جون که اولین سال معلمیش هست.. (ماشاالله کلی معلم و فرهنگی داریم تو دور و برمون😍) در يك کلاس درس؛  فرزندان تمام اقشار جامعه نشسته اند،  فرزندان «طلاق» را باید تحمّل کرد و با روحیه شکننده اشان ساخت!  با فرزندان «اعتیاد» باید مدارا کرد و با بی تربیتی هایشان کنار آمد!  فرزندان «یتیم» را باید نوازش کرد و کمبود مهرشان را جبران کرد،  فرزندان «ناهنجار» را – که محصول اختلافات خانوادگی اند- باید ...
10 ارديبهشت 1398

اولین نماز...

دیشب فاطمه جونم اولین نمازش همراه من خوند. البته قبلاً چند باری با من وایساده بود به نماز ولی نه خیلی جدی و تا آخر هم نمیخوند وسطاش دیگه خسته میشد و ولش میکرد فداش بشم. وضو گرفته بودم نماز مغرب و عشام بخونم که فاطمه جونیم گفت مامان صبر کن منم وضو بگیرم باهم نماز بخونیم. دختر گلم بعد اینکه وضو گرفت، سجاده اش پهن کرد و کنارم وایساد به نماز خوندن. هر دو تا نمازش هم تا آخر خوند. بعد از نماز هم دستای قشنگش باز کرد به دعا کردن و گفت خدایا کمک کن مامان و بابام همیشه سالم باشن و جوون😘 در طول نماز هم آیلا بلام هر چه شیطنت بلد بود رومون اجرا کرد... از کشیدن سجاده و چادر نمازمون تا برداشتن مهر و انداختن هر چی دم دستش...
9 ارديبهشت 1398

آتلیه

همونطور که قبلاً گفته بودم ۶ اسفند مهد کودک آیلا جونم تولد گروهی گرفت براشون و سوای برنامه جشن، خودشون هماهنگ کرده بودن برا آتلیه که از بچه ها عکس تولد و یه عکس هفت سین بگیریم. اینم از عکس یادبود تولد 5 سالگی و هفت سین آیلا طلام که فایلشون بالاخره به دستم رسیدن. یه عکس خانوادگی هم بدون قصد قبلی گرفتیم. (اونجا متوجه شدم تا فاطمه گلیم کفش ست لباسش نپوشیده😅)   ...
5 ارديبهشت 1398
1268 19 13 ادامه مطلب

جشن تکلیف فاطمه خانم

امروز جشن تکلیف فاطمه جونم بود تو مدرسه شون. جشنی که فاطمه گلم خیلی منتظرش بود و به ما قول می داد که بعد اون دیگه حجابش کامل رعایت کنه و نمازش هم بخونه. عزیز دلم هر موقع بهش می گفتیم روسری بپوش یا لباست مناسب نیست میگفت من هنوز به سن تکلیف نرسیدم، آخه جشن نگرفتن برامون که. خب منم نمیتونستم خیلی سخت بگیرم بهش که زده نشه اونم با این اوضاع رنگارنگ جامعه که به هر حال اثر میذاره رو بچه ها و کار را سخت تر میکنه.... امیدوارم دختر گلم بتونه در آینده انسان موفقی برای جامعه و بنده خوبی برا خدا باشه. ای خدای مهربان؛ به جان فاطمه ات در همه حال نگهدار فاطمه ما باش. آمین! عکسها را خانم معلم عزیز هنوز نفرستاده برام. فقط یه چند تایی عکس گرو...
4 ارديبهشت 1398

یه آخر هفته عالی

دیروز یکشنبه نیمه شعبان بود و تعطیل، ما هم شنبه را به خودمون مرخصی دادیم و از پنجشنبه عصر رفتیم خونه آقا هوشنگ، بر خلاف سالهای قبل که این موقع سال دیگه هوا یکم گرم شده بود ولی خدا را شکر بخاطر بارندگی های امسال همچنان هوا عالی بود و همه جا سرسبز و بهاری. تعطیلات خوبی بود و حسابی به همه مون خوش گذشت. خاله صدیق اینا هم اومده بودن که شنبه عصر رفتن چون عمو مجتبی یکشنبه باید میرفت ماموریت. از جمعه شب آقا جون و آنا مرجان همراه علی گلم هم اومدن پیشمون.     ...
2 ارديبهشت 1398