فاطمه جانفاطمه جان، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
آيلا جانآيلا جان، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره
آیلین جونمآیلین جونم، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره
یاسین جانیاسین جان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره
ترلان گلمترلان گلم، تا این لحظه: 5 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره
وبلاگ جانوبلاگ جان، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

من و فرشته هام...

💕بهترینم...💕

😍سیزده سال گذشت😍 همسر عزیزم و همسفر زندگی ام در جاده زندگی دست در دست یکدیگر با عشق و امید پیش می رویم 😍 سیزدهمین سالروز همسفر شدنمان مبارک 😍 ❤❤❤❤❤❤❤ مبارک باشد سالروز این خوشبختی و ادامه روزهای سپید 😇 بهترینم به ماندگاری ستاره های آسمان همیشه دوستت دارم تا بدانی زندگی را در کنار تو می ستایم و تا ابد در کنارت می مانم.   ...
26 تير 1399

خردادی که گذشت...

اتفاقات ماه گذشته خیلی زیاد بودن که فرصت نکرده بودم ثبت کنم.. بعضی شیرین و به یاد ماندنی و البته بعضی شون هم مثل تصادف آقا تلخ که تو پستهای قبلی مفصل نوشتم😔 همانطور که قبلاً هم گفتم تعطیلات عید فطر بعد از 4 ماه قرنطینه رفتیم خونه آنا و آقا و کلی خوش گذشت بهمون، موقع برگشت علی جون هم باهامون اومد... آخر همون هفته هم آنا و آقا و خاله جونی همراه خاله صدیق و بچه هاش (عمو مجتبی ماموریت اصفهان بود) و دایی مهدی عزیزم و زن دایی بعد از یک سال بالاخره اومدن خونمون و حسابی خوشحالمون کردن...روز اول مهمون دایی محسن بودیم. یه روزش با رعایت کامل نکات بهداشتی رفتیم بیرون و خدا را شکر حسابی بهمون خوش گذشت. شب مهمون دایی حاجی بودیم. فرداش یعنی شنبه من...
24 تير 1399

هفته ای که گذشت....

سلام بر پرنسسهای قشنگم که الان نزدیک به یک هفته است دورن ازم😘😘 بالاخره سه شنبه هفته گذشته آقا بستری و صبح چهارشنبه، بعد از ده، دوازده روز معطلی و مشکلات پیش آمده بخاطر وضعیت کرونا تو بیمارستانهای شیراز، عمل شدن ...طبق گفته دکتر اگر چه عمل خیلی سخت و طولانی  شد (5-6 ساعت عمل طول کشید) ولی خدا را شکر نتیجه خوب و رضایت بخش بود. همون روز خودمون آماده شدیم بریم بیمارستان که بخاطر ماموریت محوله به بابا از طرف عمو و آنا 😉 رفتیم سمت ولایت بابایی تا روز بعدش برگردیم شیراز...عمه فریبا همراه بچه هاش هم اونجا بودن و شماها از دیدن عمه و هانیه و بهار کلی ذوق زده شدید و خوشحال😍 چون نزدیک به یک سال بود همو ندیده بودی...
19 تير 1399

تصادف آقا هوشنگ

از اتفاقات بد این مدت، هفته قبل از تعطیلات عید فطر متاسفانه آقا هوشنگ بخاطر خواب آلودگی و خستگی زیاد تصادف کردن و مهره 4 و 5 کمرش دچار آسیب جدی شد. که ما همون هفته رفتیم دیدنشون. بازم جای شکر داره که اتفاق بدتری نیافتاد ...الان بعد از یک ماه مصرف دارو و استراحت نه چندان کامل دکتر گفته که ترمیم نشده و باید عمل بشه... چند روزه عمو اینا پیگیرن تا آقا عمل کنه چون ارجاع شدن به بیمارستان مطهری و دکترش از اونجا ارجاع داده به چمران و بخاطر کرونا بیمارستان چمران هم درگیره و از شانس چند روزه یه بخش کرونایی اضافه شده اونجا و گفتن اینجا نیارین برا خودتون بهتره و باز دنبال بیمارستان و دکتر و .... نهایت بعد کلی پیگیری گفتن چون عملشون اورژا...
5 تير 1399

😍😘😘نازدانه ها، دخترکان زیبا رویم روزتون مبارک😍😘😘

شنیدم تو خونتون گل دارید گلاب دارید عطر بهار ناب دارید شنیدم تو خونه ‌تون جای چراغ یک ماه دارید شنیدم نگین دارید طلا دارید یک جواهر ناب دارید شنیدم هل دارید هُلو دارید ، دختر زیبارو دارید 😘روز دختر مبارک😘 پیامبر اعظم (ص) می‌فرمایند:«هر خانه‌ای که در آن دختر باشد، هر روز دوازده برکت و رحمت از آسمان ارزانی‌اش می‌شود و زیارت فرشتگان از آن خانه قطع نمی‌شود، در حالی‌که در هر شبانه‌ روز برای پدر آن دختران عبادت یک سال نوشته می‌شود.»😍😍   یه تبریک ویژه هم برای دختران دیروز و مادران امروز: دخترهای مهربان، با سلیقه و مسئولیت پذیر و زیبای قدیم😍...
3 تير 1399

چهارشنبه سوری و عید سال 99 (عکس)

بعد از سه ماه تاخیر 😉 همانطور که قبلاً گفتم چهارشنبه سوری را تو بالکن گرفتیم😍 یعنی تو منقل آتیش درست کردیم و از روش پریدیم😘 فشفشه روشن کردیم که کلی فرشته هام ذوق کردن هرچند آیلا جونم یکم دستش سوخت😔 اینم چند تا عکس از سفره هفت سین و مراسم متفاوت و کرونایی امسالمون از سال تحویل و عید و آیلایی که حوصله اش سر رفته حسابی...فاطمه هم کلاً نذاشت ازش عکسی بگیرم😐 اینم محوطه خونمون روز 7 و 8 فروردین و برف بی سابقه تو این موقع سال که همه جا را سفید پوش کرد😍   ...
26 خرداد 1399
1519 19 13 ادامه مطلب

اندر احوالات و سرگرمی های ما در ایام قرنطینه

مطالب زیادی دارم از ایام قرنطینه و کرونا و قبل اون که هنوز فرصت نکردم ثبتش کنم.... از جمله کارامون تو اوقات فراغت قرنطینه که خب با توجه به تعطیلی ادارات و مدارس و لغو مسافرتها و گردش و ...زمانش کم هم نبود... خلاصه با توجه به علاقه شدید دختر طلاها به آشپزی و پخت و پز یکی از مهمترین کارامون تو اون ایام تمرین آشپزی بود. اونم به صورت کاملا مستقل و جدا...یعنی من هر روز باید یه قابلمه برا خودم و بابایی رو گاز میذاشتم و دخترا قابلمه جدا برا خودشون و البته با نظارت من با علاقه زیاد و وصف ناپذیری آشپزی می کردن و صفر تا صد کار هم با خودشون بود😘... و الحق والانصاف که غذاهاشون خوشمزه تر می شد😋... و اما عکس از مراحل مختلف آشپزی دختر طلاهام😍کشیدن ...
21 خرداد 1399

شکستن قرنطینه شیراز بعد از 4 ماه

این روزها عجیب دلتنگ  بودیم ...دلتنگ خانه ی پدری..!!!  خانه ی پدری آنجا که همیشه و بی قید و شرط دوستت میدارند، آنجا که هر چقدر که نروی یا دیر بروی بدون سوال و گله گی منتظرت میمانند.. چه ساعت ۳ صبح بیای چه ساعت ۳ عصر از آمدنت خوشحال میشوند، درش ۲۴ساعت شبانه روز برای تو باز است. همون جایی که وقتی میگویند دلتنگند، یعنی واقعا دلتنگ اند. در خانه ی پدری، تو همیشه جوان و زیبا و منحصر بفردی، خانه ی پدری امن ترین و راحت ترین جای دنیاست حتی اگر پدر و مادرت خیلی پیر باشند یا نباشند... دلم می خواست بی هیچ بهانه ای به خانه پدری بروم... بی هیچ اشاره و اطلاعی ، بی مقدمه ، ناگ...
7 خرداد 1399