این چند وقت....
سلام بر پرنسسهای قشنگم
چند وقتیه که مشغله زیاد بوده و مامان هم یکم تنبلی کرده و خاطرات دختر طلاها را ننوشته...در واقع اینقدر درگیر جابجایی و اسباب کشی و خرید و ... بودیم که دیگه فرصتی نداشتم برا نوشتن.
البته یکم هم از فضای مجازی فاصله گرفتم که خب بی تاثیر نبوده...
به هر حال .........
الان دو سه ماهه که جابجا شدیم و به امید خدا تا دو سال اینجاییم ..خدا را شکر خونمون هم بزرگتره هم بهتر از خونه قبلی...محیط و محوطه اش عالی و امنیت برقرار به لطف خدا....طبقه اول هستیم و خونه تقریبا حالت ویلایی داره با یه حیاط خوشگل و باغچه پر از گل و درختان میوه (به، ازگیل، سیب, گیلاس، آلو و انگور) و این یعنی همون چیزی که دخترا عاشقشن..هرچند فعلا هوا سرده و اکثرا تو خونه ایم ولی برا دو سه ماه دیگه خیلی خوبه....از همه مهمتر اینکه نزدیک خونه دایی جون هستیم و همسایه و این بهترین حالت ممکنه..خدا را هزاران بار شکر💐
در مورد جابجایی هم تقریبا تموم شده، فقط یکم خورده ریز تو خونه خودمون مونده که سر فرصت باید بیاریم و خونه را بعد نقاشی کردن بزاریم برا فروش. برا این خونه مجبور شدیم فرشامون کامل عوض کنیم و کلی هم کم و کسری داشت که به مرور برطرف شدن و البته نهضت همچنان ادامه دارد..... خب این از خونه جدیدمون....
دخترا از مرداد ماه هفته ای سه جلسه کلاسهای فیت شو میرن که خیلی هم دوست دارن و پیشرفتشون عالی بوده و جز شاگردای خوب خانم مربی هستن. البته الان بخاطر وضعیت هوا و درس و مدرسه هفته ای یکی دو جلسه را نمیریم که همیشه با اعتراض شدید فاطمه همراهه و میگه عقب می مونم ....
یکی دو هفته گذشته بخاطر افزایش قیمت بنزین و ... یکم اوضاع کشور به هم ریخته بود که خدا را شکر زود جمع و جور شد و فعلا خبری نیست و به قول معروف همه چی آرومه .... من چه خوشبختم😁 مخصوصا که به تشخیص متخصصین امر مثل ما اگه جز چند دهک پردرآمد باشی و نیازی به یارانه و کمک معیشت و ...نداشته باشی و خدا را شکر ما حدود 4 سال هست که یارانه بگیر نیستیم و خب بالطبع یارانه بنزین هم بهمون تعلق نگرفت و نمی گیرد😐 و .... بازم خدا را شکر.....
خبر خوب دیگه اینکه مامان بعد از دو سال مامور به خدمت بودن به لطف خدا انتقال قطعی پیدا کرد به این اداره و از شر اداره قبلی خلاص شدم، هرچند هر کی می شنوه میگه اشتباه کردی و باید همونجا می موندی ...ولی من که تجربه 8 سال کار تو محیط خشک و بی روح سیاسی و حاکمیتی دارم میدونم که حداقل با روحیات من سازگار نبوده و نیست و از اول از محیط سیاسی بیزار بودم. و خدا را شکر که تموم شد..البته بی انصافی نباشه روزای خوبی هم بوده و دوستای قابلی هم پیدا کردم تو اون مدت...
دیگه اینکه آبان ماه مامان به عنوان ...برگزیده سال 98 منطقه جنوب کشور انتخاب شد و یه همایش شیراز برگزار شد که همراه بابایی شرکت کردیم و گزارش خبریش هم پخش شد که از بعد معنوی برام خیلی باارزش بود. ان شاالله موفقیتهای بیشتر و بهتر بخاطر گل دخترام...
خبرای دیگه هم هست ولی فعلا تا همینجا کافیه .........
حالا جیغ دست و هورااااااااااااااااااا