خردادی که گذشت...
اتفاقات ماه گذشته خیلی زیاد بودن که فرصت نکرده بودم ثبت کنم.. بعضی شیرین و به یاد ماندنی و البته بعضی شون هم مثل تصادف آقا تلخ که تو پستهای قبلی مفصل نوشتم😔
همانطور که قبلاً هم گفتم تعطیلات عید فطر بعد از 4 ماه قرنطینه رفتیم خونه آنا و آقا و کلی خوش گذشت بهمون، موقع برگشت علی جون هم باهامون اومد... آخر همون هفته هم آنا و آقا و خاله جونی همراه خاله صدیق و بچه هاش (عمو مجتبی ماموریت اصفهان بود) و دایی مهدی عزیزم و زن دایی بعد از یک سال بالاخره اومدن خونمون و حسابی خوشحالمون کردن...روز اول مهمون دایی محسن بودیم. یه روزش با رعایت کامل نکات بهداشتی رفتیم بیرون و خدا را شکر حسابی بهمون خوش گذشت. شب مهمون دایی حاجی بودیم. فرداش یعنی شنبه من اداره بودم تا ظهر که کاری برا آقا اینا پیش اومد و مجبور شدن بعد از ناهار برگردن خونه شون.. البته به اصرار یاسین جونم و شما فرشته های نازم، خاله موند خونمون تا آخر هفته اش که تعطیلی 14-15 خرداد هم بود بریم سمت خونه آقا هوشنگ و عمو مجتبی هم از اون ور بیاد. علی جون هم با یکم ناراحتی و علی رغم میل باطنیش همراه آقا اینا برگشت خونشون، چون برنامه خاله صفو هماهنگ نشده بود و نتونستن بیان.
محوطه
😍رفته بودیم بیرون😍
😍پسرخاله ها😍
تعطیلات 14 و 15 خرداد طبق برنامه رفتیم ولایت بابایی و از اونجا هم رفتیم سمت زمینهای آبا اجدادی که به شماها کلی خوش گذشت و بازی کردید...
جونم براتون بگه که چهارشنبه 28 خرداد هم شهادت امام صادق (ع) و تعطیل بود برا همین من پنجشنبه را مرخصی گرفتم و از سه شنبه رفتیم شیراز خونه آنا جون و آقا جون تا بلکه دلی از عزا دربیاریم و جبران این همه دوری و قرنطینه بودن را بکنیم (البته با رعایت کامل موازین بهداشتی، زدن ماسک و رعایت فاصله اجتماعی و ...)😍 که چهارشنبه عصر زنگ زدن که آقا هوشنگ حالش خوب نیست و برا همین صبح پنجشنبه به همراه یاسین جونم رفتیم نورآباد و خاله و عمو هم عصرش اومدن... تا شنبه صبح اونجا بودیم و بعد خودمون برگشتیم و آقا هم با عمو اینا رفت برا نوبت عمل و ...که قبلا نوشتم کامل..