فاطمه جانفاطمه جان، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره
آيلا جانآيلا جان10 سالگیت مبارک
آیلین جونمآیلین جونم، تا این لحظه: 5 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره
یاسین جانیاسین جان، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره
ترلان گلمترلان گلم، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره
وبلاگ جانوبلاگ جان، تا این لحظه: 13 سال و 14 روز سن داره

من و فرشته هام...

سفر قم -تهران

سلام بر دخترای نازم  متاسفانه این چند وقته نتونستم به موقع وبلاگ گل دخترا را آپ کنم چون سرم خیلی شلوغ بوده و درگیری زیاد داشتم ...الان کلی عکس دارم و کلی هم حرف نانوشته که نمیدونم از کجا بگم و اینکه همه را تو یه پست بگم یا هر کدوم را تو یه پست جدا گونه؟!.... به هر حال تصمیم گرفتم تو این پستم برم سراغ سفرمون به تهران و قم که با وجودی که خیلی فشرده بود ولی حسابی به بچه ها و ما خوش گذشت خدا را شکر. دو هفته پیش که یه روزش هم عید غدیر بود همراه آنا مرجان که دقیقه نود همسفرمون شد رفتیم قم و جمکران ..دو سه روزی اونجا بودیم که به زیارت و گشت گذار سپری شد ...مهمانسرامون روبروی فروشگاه سرای ایرانی بود که تلویزیون هم زیاد تبلیغش می...
9 شهريور 1398

وقتی فاطمه خانوم شاعر می شود....

فاطمه جونم امروز دومین امتحانشون دارن اونم املاء، امتحان ریاضی که خدا را شکر خوب بوده به قول خودش، دیشب داشت مثلاً رو وایت بردش املاء تمرین میکرد، منم مشغول آماده کردن افطاری. یه دفعه صدام زد که مامان بیا ببین شعرم قشنگه😆 رفتم پیشش و با این صحنه روبرو شدم:  قربون دختر خوش ذوق و شاعر خودم بشم. راستش با خوندن شعرش کلی ذوق کردم. فداش شم اثر شعریش را هم امضاء کرده تا کسی کپی برداری نکنه.😘 گفتم شاعری عمه فریبا انگار به تو هم سرایت کرده😍 آخه عمه فریبا هم دستی تو شعر و شاعری داره😘   الحمدالله علی ما هدانا... ...
23 ارديبهشت 1398

اولین نماز...

دیشب فاطمه جونم اولین نمازش همراه من خوند. البته قبلاً چند باری با من وایساده بود به نماز ولی نه خیلی جدی و تا آخر هم نمیخوند وسطاش دیگه خسته میشد و ولش میکرد فداش بشم. وضو گرفته بودم نماز مغرب و عشام بخونم که فاطمه جونیم گفت مامان صبر کن منم وضو بگیرم باهم نماز بخونیم. دختر گلم بعد اینکه وضو گرفت، سجاده اش پهن کرد و کنارم وایساد به نماز خوندن. هر دو تا نمازش هم تا آخر خوند. بعد از نماز هم دستای قشنگش باز کرد به دعا کردن و گفت خدایا کمک کن مامان و بابام همیشه سالم باشن و جوون😘 در طول نماز هم آیلا بلام هر چه شیطنت بلد بود رومون اجرا کرد... از کشیدن سجاده و چادر نمازمون تا برداشتن مهر و انداختن هر چی دم دستش...
9 ارديبهشت 1398

جشن تکلیف فاطمه خانم

امروز جشن تکلیف فاطمه جونم بود تو مدرسه شون. جشنی که فاطمه گلم خیلی منتظرش بود و به ما قول می داد که بعد اون دیگه حجابش کامل رعایت کنه و نمازش هم بخونه. عزیز دلم هر موقع بهش می گفتیم روسری بپوش یا لباست مناسب نیست میگفت من هنوز به سن تکلیف نرسیدم، آخه جشن نگرفتن برامون که. خب منم نمیتونستم خیلی سخت بگیرم بهش که زده نشه اونم با این اوضاع رنگارنگ جامعه که به هر حال اثر میذاره رو بچه ها و کار را سخت تر میکنه.... امیدوارم دختر گلم بتونه در آینده انسان موفقی برای جامعه و بنده خوبی برا خدا باشه. ای خدای مهربان؛ به جان فاطمه ات در همه حال نگهدار فاطمه ما باش. آمین! عکسها را خانم معلم عزیز هنوز نفرستاده برام. فقط یه چند تایی عکس گرو...
4 ارديبهشت 1398

ادامه ...

قم- تعطیلات عید سعید فطر - تیر ماه 1396 مسجد مقدس جمکران 20 مرداد 1396- اصفهان سی و سه پل و زاینده رود خشک و بی آب، یادش بخیر دوران دانشجوییم تو اصفهان همایش سراسری داستر سواران - 20 مرداد 96، منطقه کوه صفه اصفهان اصفهانیا به عنوان میزبان تو این همایش واقعاً سنگ تموم گذاشتن قزوین 21-مرداد 96 ، مهانسرای اداره مامان مهمانسرا پل شاهرود یکی از زیباترین پل های راه آهن قزوین رشت- مرداد 1396 اگه اشتباه نکنم قبل منجیل و رودبار بود زیبا کنار- مجتمع اقامتی اداره بابا، 22 تا 25 مرداد 1396 محوطه مجتمع دوچرخه سواری آیلا گلم تو محوطه کنار ساحل دریاچه مصن...
10 دی 1397

ادامه عکس ها...

جشن شکوفه ها - بازگشایی مدارس؛ 1 مهر 1395 اولین روز کلاس اولی فاطمه جونیم یادمه اون روزها تو اداره فوق العاده سرم شلوغ بود، مهمان ویژه کشوری داشتیم و من وسط یه جلسه مهم اداری که وزیر کشور هم بود، تونستم یه نیم ساعت بدو بدو بیام تا مدرسه دختری برای جشن شروع سال تحصیلی کلاس اولی ها و چقدر اون روز پر از استرس و فشار کاری بود برام ...ولی به هر سختی بود خودم رسوندم چون دختریم از همه چی مهمتر بود برام زمستانهای سرد و برفی ...زمستان 1395 اول فروردین 1396- خونه آقا هوشنگ بندر عباس ، آستان مقدس امامزاده مظفر (اگه اشتباه نکنم اسمشون را)- فروردین 1396 اینجا شدید بارون می زد و هوا سرد بود...
9 دی 1397

خدا گر ز حکمت ببندد دری.......... به رحمت گشاید در دیگری

این مطلب در ادامه پست قبلیم مینویسم چون مرتبط و مکمل اون پستم هست... بعد از فوت فرشته کوچولومون همه وسیله های نی نی را خاله صفو به کمک عمو مجتبی جمع کرده بودن تا چشم خاله نیفته بهشون...همه سعی میکردن رفتار عادی داشته باشن و حرفی از اون اتفاق نزنن ولی خاله صدیق تا مدتها خیلی دمق شده بود و گوشه گیر ...چیزی به روی خودش نمی آورد ولی تو رفتار و اخلاقش مشخص بود...بگو بخند قبل را نداشت . اگه مهمونی یا دورهمی بود اصلا نمیرفت یا آخر همه میرفت ...مسافرت نمیرفت و خلاصه کلا تو خودش بود... با تمام این مسائل و مشکلات خاله همون سال تو پذیرش مرحله کتبی دکترا با رتبه خیلی خوب قبول شد و من به شخصه کلی خوشحال شدم که حداقل با درس خوندن شاید یکم از ...
4 دی 1397
1374 15 10 ادامه مطلب

مبارک مبارک ..تولدت مبارک!

خبر خبر خبردار گل اومده به بازار....... بالاخره بعد از کلی انتظار و البته ناز و عشوه، گل دختر ما دیشب 20 آذر ماه، همزمان با اذان مغرب پا به دنیا گذاشت و با اومدنش یک دنیا شور و نشاط آورد. الهی من قربون عمه ناز و خوشگلم برم. خدایا هزاران بار ازت ممنونم که باز رحمت خودت را شامل حال ما کردی  انشاالله قدمش پر خیر و برکت باشه و همیشه زیر سایه لطف خدای مهربون و پدر و مادرش سلامت و پاینده باشه خانوم طلا بس که ناز داره هنوز اسمش قطعی نشده . انتخاب اسم اونم برای دختر واقعا سخته و کاملاً سلیقه ای. یکی از اسمهای تقریباً مورد تاییدشون هلن بود که دیشب دایی محسن می گفت احتمالا نذاریم هلن. ترلان هم انتخاب دیگه شون بو...
21 آذر 1397