اولین نماز...
دیشب فاطمه جونم اولین نمازش همراه من خوند. البته قبلاً چند باری با من وایساده بود به نماز ولی نه خیلی جدی و تا آخر هم نمیخوند وسطاش دیگه خسته میشد و ولش میکرد فداش بشم.
وضو گرفته بودم نماز مغرب و عشام بخونم که فاطمه جونیم گفت مامان صبر کن منم وضو بگیرم باهم نماز بخونیم. دختر گلم بعد اینکه وضو گرفت، سجاده اش پهن کرد و کنارم وایساد به نماز خوندن. هر دو تا نمازش هم تا آخر خوند. بعد از نماز هم دستای قشنگش باز کرد به دعا کردن و گفت خدایا کمک کن مامان و بابام همیشه سالم باشن و جوون😘
در طول نماز هم آیلا بلام هر چه شیطنت بلد بود رومون اجرا کرد... از کشیدن سجاده و چادر نمازمون تا برداشتن مهر و انداختن هر چی دم دستش بود سر ما و پریدن رو پشت و کمرمون و .... بعدم خسته شد رفت یه سجاده آورد کنار سجاده فاطمه پهن کرد شال منم انداخت رو سرش و مثلا با ما نمازش خوند و بعد هم دعا کرد که خدایا مواظب مامان و بابام باش من خیلی دوسشون دارم. قربون آیلای شیرین زیون و شیطونم برم من😘
انشاالله که قبول باشه دخترای نازم و خدا همیشه و در همه حال نگهدارتون. 😍
این عکس فاطمه هم برا اینکه پستم خالی از عکس نباشه😍