فاطمه جانفاطمه جان، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره
آيلا جانآيلا جان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره
آیلین جونمآیلین جونم، تا این لحظه: 5 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره
یاسین جانیاسین جان، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره
ترلان گلمترلان گلم، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره
وبلاگ جانوبلاگ جان، تا این لحظه: 13 سال و 10 روز سن داره

من و فرشته هام...

جابجايي...

سلام... از هفته پيش تا حالا مشغول جابجايي و اسباب كشي هستيم ...خيلي سرم شلوغه...به قول خاله صفو با اين همه بار و بنديل و وسيله يه ماهي طول ميكشه تا خونه جمع و جور بشه...خدا را شكر راضيم از خونه جديد..ايشالا همه اجاره نشين ها زود زود صاحبخونه بشن! الهي آمين....
2 اسفند 1391

شعر جديد...

به ذهنم رسيد اولين شعري را كه فاطمه جونی تو مهد ياد گرفته و هر روز برام مي خونه اينجا بذارم اونم به زبون شيرين خودش.... اصول دين پج دود ...(اصول دين پنج بود)  دانستنش تج دود ....(دانستنش گنج بود) اول آن تووي... (اول آن توحيد) دوم آن نبوت.. معاد سومي است دو اصل ديدر آن...(دو اصل ديگر آن) ته نزد ما شيديان.. (كه نزد ما شيعيان) راه دوايت دود...(راه هدايت بود)  عدل و امامت دود..... .....الهی قربون دخملي شيرين زبونم برم من...   ...
2 دی 1391

91/10/1

سلام عسل مامان امروز اومدم چند تا عكس جديد از دخملي بذارم اينجا ...مخصوصا" برا دل خاله جوني ناناس تاتي جون كه چند ماهه گل دخترو را نديده و حسابي دلش براش تنگوليده...عكسا مال ديروزه يعني اول دي 1391 برابر با 21 دسامبر 2012...روزي كه بنا بر پيش بيني نوستارا داموس قرار بود آخر دنيا باشه!!!...ما هم همراه آقا جون رفتيم گشت و گذار..هوا آفتابي بود و عالي...هر چند عصر موقع برگشت ما بارون شروع شد اون هم چه جور!...خدا را شكر بابت اين همه نعمت و فراواني...ايشالا كه امسال سال پر خير و بركتي برا همه باشه... اين هم عكسا.... ...
2 دی 1391

بازديد از مهد تاتي...

سلام جيجيل مامان... دوشنبه هفته قبل يعني 20 آذر همراه يكي از همكارا و نماينده بهزيستي رفتم بازديد مهد كودكها... طبق برنامه آخرين مهد كه اومديم مهد دخملي بود ..عروسكم تا منو ديدي دويدي طرفم و با كلي ذوق و شوق چسبيدي بهم... البته مشخص بود يكم هم جا خورده بودي..الهي قلبون دخملي ناناسم برم من... آخر سر هم كه گير دادي مي خوام باهات بيام و من مجبور شدم بلا خودم بيارمت اداره ...خلاصه روز خوبي بود. خدا را شكر مهدت هم بين مهدهايي كه رفتم بازرسي از همشون بهتر بود كه همين باعث شد يكم خيالم راحت تر بشه!... اينم چند تا عكس از خانومي و دوستاش.... اين عكسه دختر همكار مامانه و دوست جوني فاطمه...yasmin.. همينطور كه نوشتم خونده ميشه به سك...
27 آذر 1391

عكس....

بقيه شو تو يه پست ديگه ميذارم... ماماني به دنبال كند و كاو در بين cd , dvd هاي قديمي يه سري عكس از كوچولوهاي دخملي پيدا كرد كه چند تا شو امروز ميخوام بزارم اينجا... . . .   ...
1 آذر 1391

مهد...

دخملي هر روز با كلي ذوق و شوق ميره مهد كودك...خدا را شكر تا حالا خيلي خوب با محيط جديد كنار اومده...كلي هم تو رفتار و روابط اجتماعيش پيشرفت داشته...آرومتر شده...خواب و خوراكش خيلي بهتر شده..به من كمتر گير ميده ...خلاصه بزنم به تخته خيلي اوضاع بهتر شده...ايشالا روز به روز هم بهتر بشه...كلي دوست و همبازي تو مهد پيدا كرده كه تو خونه از كاراشون برام تعريف ميكنه... خودم هم مامان منظمتر و البته مهربونتري شدم...هر روز 5:30 صبح سرحال و سرزنده از خواب بيدار ميشم. برا خودمون و دخملي ناهار درست ميكنم تا ناهارمون تازه باشه و غذاي شب مونده يا رستوراني نخوريم..البته همه ملزومات را شب قبل آماده ميكنم...ميوه و ميان وعده ميذارم...
21 آبان 1391

پرنسسم رفته مهد.......

سلام سلام ...... بعد مدتها مامانی بالاخره پیداش شد اونم با یه خبر .......... امروز دخمل مامان اولین روز تجربه مهدشه...ساعت ١٠ صبح همراه بابایی بردیم و تحویل دادیم...به نظر مهد خوبی بود...مربیش هم خانم خوش رو و خنده رویی بود...کلی سفارش کردم...تا ببینم چی میشه! یه بار هم زنگ زدم به قول مسئول مهد که دختر خوبی بوده و هیچ مشکلی نداشته..شیرش هم تا آخر خورده....   خدا را شکر خودم یه مسئولیت دارم در زمینه سرکشی و بازدید از مهد کودکها...سعی میکنم بیشتر از قبل این بازدیدهامو داشته باشم ... ایشالا که مشکلی نداشته باشه و راحت بتونه این مرحله را بگذرونه...
7 آبان 1391