فاطمه جانفاطمه جان، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره
آيلا جانآيلا جان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره
آیلین جونمآیلین جونم، تا این لحظه: 5 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره
یاسین جانیاسین جان، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره
ترلان گلمترلان گلم، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره
وبلاگ جانوبلاگ جان، تا این لحظه: 13 سال و 9 روز سن داره

من و فرشته هام...

عقيقه...

سلام دخملي نانازم...   خيلي وقته وب دخملي را دير به دير آپ ميكنم....امروز هم تو اداره سرم حسابي شلوغه..آخه بايد كارامو راس و ريس كنم چون فردا ظهر از شيراز بليط دارم بايد برم تهران ماموريت تا چهارشنبه كه باز ظهر پرواز دارم برا شيراز... نميدونم اين چند روزه دخملي را بزارم پيش مامان جون و خاله ها يا هم پيش بابايي بمونه تا من برم بيام؟! هنوز دودلم... به هر حال...   آخر هفته خونه آقا جون بوديم...چهارشنبه عصر راه افتاديم رفتيم ...شبش مهموني ختنه سوران ياسين جوني بود..خاله طاهره و دايي محسن هم اومده بودن كه دخملي كلي از ديدنشون ذوق كرد..آقا جون و ماماني... دايي مهدي..علي جون و خاله صفو و عمو هم بودن...كلي با علي باز...
4 آبان 1392
1011 11 11 ادامه مطلب

خبرای داغ....

سلام عسلم...  كلي خبر جديد و توپ دارم... اول اينكه دو سه هفته پيش كلا" درگير خريد و تهيه وسايل و لوازم بوديم برا عروس خانم دايي عزيزت محسن جونم..آخه عصر پنجشنبه 31/5/1392 مراسم شيريني خوران و نامزديش بود..خدا را شكر همه چي به موقع جور شد و مراسم هم خيلي خوب برگزار شد..دعوتيها هم برا ناهار بودن و عصر هم مراسم جشن..بعدش هم رفتيم محضر و عقد محضري كردن. همون محضري كه من و بابايي عقد كرده بوديم. و اينجوري عاطفه و محسن رسما" و شرعا" ازدواج كردن..خدا را هزاران هزار بار شكر.... خلاصه همه چي خوب پيش رفت..فقط طبق معمول تو پخش آهنگ مشكل داشتيم كه اصلا" مهم نيست..ايشالا هميشه خوشبخت باشن ....شبش هم عروسي مهدي عمه بود كه رف...
10 شهريور 1392

قسمت دوم....

حدود ساعت 9:30 شب خاله صفو زنگ زد كه ني ني دنيا اومد و حال دو تاشون خوبه..به خاطر مشكلي كه پيش اومده بود خاله سزارين شده بود اون هم با بيهوشي كامل...گفت صديق تو اتاق عمله و به هوش نيومده ولي حالش خوبه خدا را شكر..گفتم خب دختره يا پسر؟ . آخه جوجه طلاييمون بعد دو بار سونوگرافي جنسيت خودشو بروز نداده بود..گفت نميدونم راسش اينقدر دستپاچه بودم كه يادم رفت بپرسم...فوري زنگ زدم عمه رويا ..اونم گفت من پشت اتاق عملم و اينقدر نگران صديق بودم نفهميدم بچه چي هست فقط ديدم بردنش بيرون اتاق عمل و نشون من هم ندادن گفتن اول مامانش بعد بقيه!....البته خدا را شكر همين كه دو تاشون سالم بودن برامون كافي بود..به مامان و عمه فريبا دنيا اومدن ني ني را خبر دادم.......
10 شهريور 1392
1076 11 11 ادامه مطلب

26/4/1392

سلام بر شاهدخت زيباي زندگيم بدون مقدمه ميرم سر اصل مطلب.... امروز 26/4/92 يه مناسبت خاص برا من و بابايي هست.. اگه گفتي؟!!......   آفرين .....سالگرد عروسيمون ..... امسال ما وارد ششمين سال ازدواجمون ميشيم...وايييي كه قصه عشقمون چه زود به شش سالگي رسيد..خدايا شكرت!! 26 تير ماه 1387 كه اون سال برابر با 13 رجب بود من و بابايي زندگي مشتركمون رو شروع كرديم و تا امروز روزاي خيلي خوب و پر مهري را داشتيم...خداي بزرگ را شاكرم از اينكه اين موهبت را به من ارزاني داشت و من با تمام وجودم معني عشق در زندگي مشترك را احساس كردم.... امروز هشتمين روز ماه مبارك رمضان هم هست و من و باباي...
26 تير 1392
1165 11 11 ادامه مطلب

جینگ و جینگه ساز میاد از بالای شیراز میاد

سلام......... دخملی ناناسم چند روزه برگشته خونه...از مزایای همنشینی با خاله جونش یاد گرفتن این شعره که شده یه معزل برا من ..آخه هر روز چند بار باید براش بخونم اونم نه هر جور که بلدم به قول دخملی باید قشنگ بخونم یعنی با آهنگ و ریتمی که خاله صفو براش می خونده...آخه خاله صفو جون تو کار و زندگی نداشتی اینو به تاتی یاد دادی....کلی تو نت کند و کاو کردم تا تونستم کاملشو پیدا کنم و حفظش کنم! بعدش کلی تمرین کردم تا بتونم با آهنگ خودش بخونم... جینگ و جینگه ساز میاد از بالای شیراز میاد شازده دوماد غم نخور نومزدت با ناز  میاد   یار مبارک بادا ایشالله مبارک بادا یار مبارک بادا ایشالله مبارک بادا ...
23 ارديبهشت 1392
24144 11 15 ادامه مطلب