از هر دري...
خيلي وقته كه نتونستم درست حسابي وب دخملي را آب كنم اونم به چند دليل ...يكي اينكه سرم خيلي شلوغه...علاوه بر كاراي قبليم مسئوليت بازرسي را بهم دادن كه حسابي وقتمو ميگيره و تو كل جلساتش هم خودم بايد برم...ديگه اينكه اتاقمون جابجا شده و اومديم تو ساختمون اصلي و دو هفته درگير جابجايي و چيدمان بوديم...آخر ساله و گزارش ساليانه بايد تنظيم كنم و تو اين گير و دار كلاس آموزشي آزاد كه ميرم هم شده قوز بالا قوز.... خلاصه حسابي خودمو درگير كار و تلاش كردم ..ههههه
الان هم خيلي وقت ندارم و خلاصه اتفاقات را ميخوام بگم...ديروز 30 صفر بود و شهادت امام رضا مامان جون نذري داشتن كه من و زن دايي برنجشو درست كرديم و خود مامان جون هم خورشت...خيلي عالي شد.دو مدل پلو پختيم شويد لوبيا پلو و چلو زعفراني. حيف كه يادم رفت عكس بگيرم از پلوهايي كه درستيده بودم..كلي همه كيف كردن...ظهر هم عمه فريبا اينا اومدن خونمون و بعد استراحت رفتن...
28 صفر هم خودمون نذري داشتيم زرشك پلو و مرغ كه مامان جون و زن دايي برنج درست كردن و خودم هم مرغ...خيلي خوشمزه و خوشرنگ و لعاب شد...(خاله صفو دلت بسوزه چرا نيومدي؟) نزديكاي ظهر آقا هوشنگ و نانا همراه عمو مجتبي و زن عمو طاهره و پويا اومدن خونمون. از اين طرف هم عمه فريبا اينا اومدن...خلاصه حسابي خوش گذشت.. تازه چند تا غذا داديم دايي برد برا همكاراي خودش و بابايي كه سر برنامه خانواده بودن... از تعريف اونا از غذام بسي كيفور شدم..ههههههه....
از شله زردي كه تو برنامه اون روز آموزش داده بودن دايي آورده بود خورديم و مثل بي جنبه ها كلي كيف كرديم كه غذاي تلوزيوني خورديم...هههههه. ديگه تعريف و تمجيد از خودم كافيه ...پس فعلا" باي تا بعد...راستي يه چيز ديگه دايي محسن امروز مياد...دلمون براش حساب تنگ شده بود... بابايي و دخملي رفتن فرودگاه دنبالش...آخ جون!