خاطرات شيرين كودكي يادش بخير...
نمیدونم چرا يه دفعه دلم هواي دوران بچگيم را كرد؟!....دوراني كه سالهاي سال از اون فاصله گرفتم ولي يادآوري خاطراتش هميشه برام دلنشين و تازه بوده و هست ... خوب يادم هست ، تیتراژ شروع برنامه کودک اون بچه هه که دستشو میذاشت پشتش و ناراحت بود و هی راه میرفت، با آهنگ بق ..بق..بق..بق..بق... یه دفعه خوشحال مي پريد بالا... پرده کنار میرفت و مینوشت برنامه کودک و نوجوان ...
بعد خانم خامنه يا رضايي مي اومدن و بعد سلام و احوالپرسي ميكردن و بعدش اعلام برنامه ها...همه ميخكوب پاي تلوزيون 14 اينچ بدون كنترل كه روي ميز تلوزيون دو طبقه شيشه اي بود، مينشستيم. البته يادمه بيشتر همسايه ها تلوزيون سياه و سفيد 14 اينچ پارس داشتن با باكس رنگي قرمز يا زرد و ... و كارتونهاي مورد علاقه مون را با ولع خاصي تماشا ميكرديم...از دختري به نام نل گرفته تا نيك و نيكو...هاج زنبور عسل.... پسر شجاع ...حنا دختري در مزرعه....بينوايان يا همون كوزت خودمون...بچه هاي مدرسه والت...بچه هاي كوه آلپ...سندباد...پينيكيو..بنر...بارباپاپا...سرنديپيتي...خانواده دكتر ارنست...هاكل بريفين....رامكال...بل و سپاستين...پلنگ صورتي...پت و مت.. ممل و دختر مهربان ... زنان كوچك ...گوریل انگوری، چاق و لاغر و مدرسه موشهاي ايراني و بعدها باخانمان و قصه هاي پرين و پاكوتاه...بابالنگ دراز ...چوبين ...اكيوستان ...فوتباليستها ...وروجك و آقاي نجار و دوقلوهاي افسانه اي ولي آخر نفهميدم چرا تمام كارتونهاي آن دوره پر از غم و غصه بود...چرا همه مادر خود را گم كرده و دنبالش ميگشتن...چرا بچه هاي كوچك بايد كارهاي سخت و طاقت فرسا انجام ميدادن...اسم پدر پسر شجاع قبل از تولد پسر شجاع چي بوده و هراران چرا و اماي ديگه... يادمه كه تلوزيون دو تا كانال بيشتر نداشت: يك و دو و كه شبها هم بیشتر از ساعت ۱۲ برنامه نداشت سر ساعت ۱۲ سرود ملی و پخش می کرد و برنامه ها قطع میشدن…. شُد جمهوری اسلامی به پا....که هم دین دهد هم دنیا به ما...