فاطمه جانفاطمه جان، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره
آيلا جانآيلا جان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره
آیلین جونمآیلین جونم، تا این لحظه: 5 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره
یاسین جانیاسین جان، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره
ترلان گلمترلان گلم، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره
وبلاگ جانوبلاگ جان، تا این لحظه: 13 سال و 3 روز سن داره

من و فرشته هام...

قربون خاله برم که وبلاگش تو یک سال و اندی افتتاح می شه...

سلام خاله. این وبلاگ رو برات ایجاد کردم تا مامان و بابات یکم به فکر بیان و به روز باشن و برات مطلب بنویسن ... بعدا نمی شه که دوستات از قبل از تولد وبلاگ داشته باشن و سر تو بی کلاه مونده باشه.. وااااااااا یعنی چی؟ نمی شه که! مگه نه خاله؟ ...
11 ارديبهشت 1390

دامنه لغات و لغتنامه جيگر طلا مامان: تاتي نباتي

بابا- ماما به معني خودشان به به: به معني خوردني و غذا- به ه به ه: شيرخشك  باب: يعني آب –ككات: ‌شكلات- تت: يعني گوشت نانا:‌ به مامان جون ميگي.- آوا:‌ آقا جون. دددد:‌با فتحه يعني ني ني. م با فتحه يعني من با دست خودت نشون ميدي ميگي م. اه اه اه: هروقت خوردي زمين يا كسي چيزي با عصبانيت بهت گفت دستو بالا ميبري و ميگي اه اه اه يعني زديش و دق دلیت خالی شد. ااو: با فتحه يعني الو همه گوشي تلفن يا موبايل را ميگيري رو گوشت و ميگي ااو بعدش هم به قول عمه گلگلي به زبان آنگولايي شروع ميكني به حرف زدن.  ااي:‌علي- اآ:‌زهرا- دا: دايي. عم:‌عمه سيزه :‌سيزده كه اينو روز سيزده بدر ياد گرفتي. ...
8 ارديبهشت 1390

روزهای بعد از تولد عروسک مامان

روز اول كه برديمت خونه يكم زردي داشتي دكترا گفتند مسئله اي نيست اكثر بچه ها اينجورين اگه احساس كرديد بيشتر شد ببريد آزمايش بگيرن. فردا صبحش ديديم بيشتر شده برديم آزمايشگاه بيمارستان لولاگر. خدا را شكر به حدي نبود كه نياز به بستري باشه. دكتر گفت زياد نپيچش خودت هر روز عرق كاسني و خاك شير بخور خوب ميشه. همينجوري هم شد. هفته اول بعد از تولدت كلا" خواب بودي خاله آفو هر روز 7 صبح قبل از اينكه بره سر كار مي اومد بالاسرت بوست مي كرد و ميرفت. عصر هم كه از سر كار برميگشت يه راست مي اومد سراغ تو و ميبوسيدت و ميگفت چرا خوابه ميخوام بيدارش كنم. خلاصه ما كلي خوشحال بوديم و ميگفتيم عجب بچه آرومي همش خوابه. خلاصه از هفته دوم شروع كردي به...
8 ارديبهشت 1390

روزهای بعد از تولد عسلم

بابايي دو سه روز بعد تولدت برگشت سر كار چون مرخصيش تموم شده بود. از 10 روز قبل از تولدت اومده بود مرخصي. همن موقع اسباب كشي هم داشتيم. كه آوا خونه را ديده بود و قرارداد بسته بود. دقيا"‌خونه بغل دستيمونو كه نوساز هم بود. بعد از رفتن بابايي اسباب كشي كرديم با كمك آوا و نانا و دايي محسن و خاله آفو و صدي و تاتا. من همن روز تب و لرز شديدي گرفته بودم. دايي محسن هم تازه از بندر اومده بود با كلي سوغاتي برا دخملي. (پمپرز، عروسك هم قدت، وان و صندلي بادي، سرهمي و كلاه و .....)خاله آفو هم يه ربع سكه بهت داد. نانا و دايي حاجي هركدوم يه پلاك، خاله تاتا و صدي هم لباس. نانا جون گوشواره. بقيه هم پول دادن. ...
8 ارديبهشت 1390

علی شیطون بلا

اين روزا خيلي بهونه علي وروجك رو ميگيري همش راه ميري ميگي ااي. آخه علي خشن جغجغه هم دلتنگي داره همش موهاتو ميكنه چنگ ميزنه تو صورتت، از لباست ميگيره تو را ميندازه زمين. الهي خاله قربونش بره. دلم براش يه ذره شده شيطون بلا.   ...
7 ارديبهشت 1390

شیطون بلا

ديروز عصر دايي حاجي اينا اومدن خونمون. شام نگهشون داشتيم. كلي با زهرا گلي بازي كردي. همش ميخواستي اونو بغل كني ولي زورت نميرسيد اونم سريع ميزد زير گريه وروجك. آخر شب هم سوتي دادي در حد تيم ملي. زهرا گلي پشت تابت دم در اتاق نشسته بود كه تو فلش دايي رو برداشتي دويدي از اتاق بيرون. دم در خوردي به تاب و تاب تكون خورد و خورد پشت سر زهرا. زهرا هم كلي جيغ و داد و گريه كرد. خلاصه خيلي ناراحت شدم. آخه چرا تو اينقد شيطون بلايي دخملي. ...
7 ارديبهشت 1390

ناخوشیها

عسل مامان ميخوام ازناخوشيهات بگم. اولين باري كه سخت مريض شدي 7 فروردين 89 بود يعني 6 ماهگيت كه يه كم كباب داديم خوردي ولي بعدش عفونت روده گرفتي و دفع خون با مدفوع كه خيلي ترسيديم. برديمت اورژانس بيمارستان مفتح كه بعد از آزمايش با داروهايي كه دكتر داد زود خوب شدي. البته تو4 و نيم ماهگي هم عمو گوشاتو معاينه كرد كه عفونت داشتن و دو تا قطره نوشت كه بعد از همن قطره ها كلي آرومتر شدي. ...
7 ارديبهشت 1390