دختر كوه نورد من
دخمل گلم نميدونم چرا ماماني اينقدر تنبل شده. اصلا" حوصله نميكنه بياد و خاطرات روزانه تو را بنويسه. ولي خب به هر زوركندني هست امروز ميخوام خاطرات هفته پيشت رو بنويسم: هفته پيش اكثرا" عصرها بيرون بوديم تو دل طبيعت. آخر هفته را بيشتر يادمه: روز چهارشنبه 14/2/90 كه با آوا و نانا و دايي حاجي اينا ناهار رفتيم بيرون و كباب زديم. بابايي و آوا و دايي با نانا رفتند كوه پيمايي و موقع تاريك شدن هوا برگشتن. هوا هم حسابي سرد شده بود. ما همش تو چادر مسافرتي بوديم. تو هم كلي خوابيدي. 5شنبه دير از خواب بيدار شديم به سرعت راه افتاديم سمت اداره ماماني و درست سر خيابون اداره ماماني جلو خودپرداز وايساديم...