فاطمه جانفاطمه جان، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره
آيلا جانآيلا جان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره
آیلین جونمآیلین جونم، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره
یاسین جانیاسین جان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره
ترلان گلمترلان گلم، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره
وبلاگ جانوبلاگ جان، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

من و فرشته هام...

قدرداني

1390/2/14 8:22
نویسنده : مامان پری
592 بازدید
اشتراک گذاری

 

niniweblog.com

دخملي خوشگل مامان ميخوام از كسايي بگم كه خيلي برات زحمت كشيدن. اوليش به قول خودش خاله ريزه ميزه كه از 6 ماهگي كه مامان مرخصيش تموم شد مواظبت بود. هرروز برات به به درست ميكرد، نازت ميكرد برات لالايي ميخوند مي خوابوندت، پوشكتو عوض ميكرد خلاصه صد برابر بهتر از مامان ترو خشكت ميكرد. تو هم خيلي بهش عادت كردي و دوسش داري تا خاله ريزه را ببيني ديگه مامان يادت ميره. حواست باشه بزرگ شدي براش هرجور تونستي جبران كني. خيلي قدر زحمتاشو بدون.

niniweblog.com

اون موقع كه مامان دنبال كاراي انتقالي بود نزديك دو ماه گذاشتمت پيش خاله ريزه ميزه  شبا هم بغلش مي خوابيدي. ماماني خيلي دلتنگت ميشد گلكم. شبا جاي تو را هم كنار خودم پهن ميكردم بالشتتو بغل ميكردم و گريه. بعدش خوابم ميبرد. اينقد باهات حرف ميزدم و برنامه ميريختم تو خيال خودم. خدا را شكر كه انتقاليم درست شد حالا ديگه دوتايي پيش بابايي هستيم و از شلوغي و اعصاب خوردي تهران راحت شديم.

الحمدالله علي ما هدانا

niniweblog.com

 

اولين بار كه تو ماه رمضان بعد از نزديك يك ماه و نيم نانا آوردت تهران پيشم تو فرودگاه كه ديدمت خيلي خوشحال شدم به نگهبون دم دري كه مسافرا منتظر بارهاشون بودن گفتم بذار برم تو دخترم يك سالشه، دو ماهه نديدمش. اومدم تو را از نانا گرفتم. محكم چسبيدي به نانا و زيرچشمي با ناراحتي نگام كردي خيلي ناراحت شدم و دلم سوخت دوباره بغلت كردم. اينبار دست انداختي دور گردنم. گريه ام گرفت. بهت شير دادم فوري شروع كردي به خوردن. بعدش ديگه ول كن نبودي. منو ببخش گلكم مجبور بودم تو را بذارم تو يه شهر ديگه و خودم تهران دنبال كارام باشم. اونجا هم كه بابايي پيشت بود نانا و خاله ريزه ميزه و آوا هم كه حسابي هواتو داشتن.

niniweblog.com

 

نانا هم خيلي زحمتتو كشيده. از وقتي اومديم پيش بابايي هر روز 7 صبح تا 1 ظهر پيش آوا و نانا و دايي مهدي هستي. همشون خيلي دوست دارن. نانا هم حسابي بهت ميرسه. تابستون هم كه خاله ريزه ميزه اومد تهران تو دوباره اينجا پيش نانا موندي تا نزديك دو هفته كه من انتقاليم جور شد.

niniweblog.com

 

خاله آفو هم خيلي مواظبت بوده. تير ماه كه برا پروژه فوقش با علي جغجغه اومده بود تهران خيلي وقتا كه خاله ريزه نبود من هم سر كار بودم تو را ميذاشتم پيشش. خاله تاتا هم همينطور و دايي محسن خلاصه همه يه جورايي نگهت داشتن حتي آوا اونم مهر ماه كه من تازه اومده بوده اينجا نانا هم تهران پيش خاله ها بود تو را ميذاشتيم پيش آوا.  

niniweblog.comniniweblog.com

 

بابايي هم كه جاي خود. 18 تا 22 بهمن پارسال كه رفتم دوره تهران، 27 تا 31 فروردين كه ماموريت قشم بودم با خيال راحت تو را گذاشتم پيش بابايي و رفتم. همكارام تعجب ميكردن ميگفتن يعني باباش ميتونه كاراشو بكنه غذا براش درست كنه؛ خوابش كنه، ميگفتم آره از من بهتر تازه دخملي مامان ديگه برا خودش خانومي شده. بزرگه، حسابي هم باباييشو دوست داره.

niniweblog.com

 

پسندها (11)

نظرات (16)

زينب عشق مامان و بابا
7 اردیبهشت 90 11:36
مامان مريم
7 اردیبهشت 90 12:12
انشاله زير سايه پدر و مادرش سالهاي سال با سلامتي زندگي كنه
عكسهاي نازشم بذار


مامان آیلینمامان آیلین
15 مهر 98 10:37
یادش بخیر😘
مامان تربچهمامان تربچه
26 مهر 98 0:20
چه زود گذشت واقعا🙏
مامان پری
پاسخ
😍
مامانیمامانی
26 آذر 98 9:18
😘
مامان پری
پاسخ
😍
مامان و بابامامان و بابا
27 آذر 98 9:30
😘
مامانیمامانی
7 دی 98 12:16
عزیزم😍
مامان پریمامان پری
8 دی 98 10:55
از همگی ممنونم😍💐
خاله جونی
5 بهمن 98 11:17
😘😍
مامان پریمامان پری
5 بهمن 98 11:19
😍
مامان جونیمامان جونی
25 اردیبهشت 99 10:50
💐💖
مامان پریمامان پری
27 اردیبهشت 99 13:58
😍😘
مامان جونیمامان جونی
9 مهر 99 11:08
😘
مامان جونیمامان جونی
9 مهر 99 11:08
😍
مامان جونیمامان جونی
9 مهر 99 11:08
😇
مامان جونیمامان جونی
9 مهر 99 11:09
🎂