شیطون بلا
ديروز عصر دايي حاجي اينا اومدن خونمون. شام نگهشون داشتيم. كلي با زهرا گلي بازي كردي. همش ميخواستي اونو بغل كني ولي زورت نميرسيد اونم سريع ميزد زير گريه وروجك. آخر شب هم سوتي دادي در حد تيم ملي. زهرا گلي پشت تابت دم در اتاق نشسته بود كه تو فلش دايي رو برداشتي دويدي از اتاق بيرون. دم در خوردي به تاب و تاب تكون خورد و خورد پشت سر زهرا. زهرا هم كلي جيغ و داد و گريه كرد. خلاصه خيلي ناراحت شدم. آخه چرا تو اينقد شيطون بلايي دخملي.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی