بیماری مامان ..ادامه...
چند روز بعد از ترخیص از بیمارستان مسلمین دوباره حال مامان بد شد. تب و لرز شدید و بیحالی و درد شدید کمر و پهلو...اینبار پپش دکتر داورپناه ویزیت شدن و دکتر مجدداً دستور بستری اورژانسی داد تو بیمارستان نمازی و گفتن فقط باید اونجا بستری بشه تا پروسه درمان کامل طی بشه و گفت حداقل یک ماه طول میکشه تا عفونت درمان بشه و باز سونو جدید نوشتن و بن اسکن و...در آزمایش ها و سونوی جدید توده ای به اندازه 2-3 سانت تو کلیه راست آنا دیده شد که قبلا تشخیص سنگ داده بودن ولی اینبار گفتن نه قطعاً توده است و حتما باید عمل بشه و بفرستن پاتولوژی تا مشخص بشه خدای ناکرده بدخیم هست یا خیر و نمونه برداری هم خطرناکه و ممکنه پخش بشه تو کل بدن و ریسکش بالاست. بعد از کمسیون پزشکی؛ دکتر عفونی اجازه عمل نداد و گفت عفونت باید کامل برطرف بشه و بعد عمل بشن...آنا خودش کامل در جریان نیست و بهش گفتن یه عمل خیلی کوچک هست و کیست کلیه که باید برداشته بشه.. (یا من اسمه دوا و ذکره شفاء)
نهایت از 14 اسفند مامان تو بیمارستان نمازی بستری شد و چون خیلی شلوغ بود و تخت خالی نبود باز بخش اورژانس و اینبار قسمت حاد یک بستری شدن که به نسبت حاد دو که قبلا بستری شده بود شرایط کمی بهتر بود ولی همچنان شلوغ و باید منتظر خالی شدن تخت تو بخش بودن. بعد از 5 روز و کلی پیگیری بالاخره بخش عمومی یه تخت خالی شد و مامان انتقال دادن اونجا و الان دقیقا یک ماهه که آنا بستری هست و هنوز بخش داخلی تخت خالی نشده و احتمالا دیگه منتقل نشه اونجا.
خدا را شکر الان کمر دردش خیلی بهتر شده. عفونت خون درمان شده ولی عفونت کلیه و مهره کمر هنوز جواب آزمایشش مثبته و فعلا گفتن باید تا 16 فروردین بمونه ببینیم جواب آزمایش مجددش چی میشه. البته بی اشتهایی همچنان ادامه داره و مامان میل به خوردن هیچ نوع غذا و خوراکی نداره و در طول روز شاید در حد دو تا سه قاشق به زور و اصرار ما غذا یا سوپ و آش بخوره و دو لیوان آب و تمام...
دایی جان هم به لطف خدا بعد از 10 روز بستری کنار آنا دیروز مرخص شد و بردنشون خونه.
و ما همچنان منتظر و نگران و دست به دعائیم که خدایا خودت مامان را شفا بده بحق این روزها و شبهای عزیز و به لطف بزرگی و بخشندگی خودت که تو قادر متعال هستی و پیش تو هیچ غیر ممکنی وجود نداره....خدایا یک گوشه چشمی بندازی سمت ما همین ما را بس که من ایمان دارم به رحمانیت تو (الهی آمین یا رب العالمین).....
پ. ن.
تو مدتی که میرفتم نوبتی پیش آنا و همراه بیمار بودم شاهد مرگ چندین نفر تو بخش های مختلف بیمارستان از جمله دو سه نفر تو یونیت آنا و تخت های کناریشون بودم و صدای گریه و جیغ و داد همراهان که عزیزی را از دست می دادن از جمله دردناک ترین لحظات عمرم بود...خدا رحمتشون کنه و به خانواده هاشون صبر بده انشاالله. این مدت فهمیدم که چه شب و روزهایی که ما با آرامش و راحتی خونه هامون بودیم و با خیال راحت شب سرمون رو بالشت میذاشتیم و صبح دنبال کار و زندگی غافل از کسانی که روزها اسیر بیمارستانها بودن و شبانه روز پلک بر هم نمیذاشتن و دست آخر هم با مرگ دردناک عزیزانشون به خونه برمی گشتن....واقعا درسته که سلامتی بالاترین نعمت هست.
خدایا همه مریض ها را شفای عاجل عطا بفرما....