فاطمه جانفاطمه جان، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره
آيلا جانآيلا جان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره
آیلین جونمآیلین جونم، تا این لحظه: 5 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره
یاسین جانیاسین جان، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره
ترلان گلمترلان گلم، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره
وبلاگ جانوبلاگ جان، تا این لحظه: 13 سال و 8 روز سن داره

من و فرشته هام...

وقتی میگن امام رضا طلبید یعنی این 😇...

1403/1/30 10:02
نویسنده : مامان پری
99 بازدید
اشتراک گذاری

خاله ریزه از اولی که بخاطر مریضی مامان اومده بود میگفت خیلی دوست دارم حال مامان که خوب شد یه مسافرت کوتاه برم مشهد و برگردم... سال قبل هم که اومده بود فرصت نشد بره چون کل سفرش 3 هفته بود و باید بر میگشت.

امسال هم مریضی مامان طولانی شد و بعد هم جراحی و دوران نقاهت و شرایط جور نمیشد .. خاله هم با همه وجود مواظب مامان بود و میگفت حالا ببینم چی میشه و میتونم یا نه ...

بلیط برگشت خاله 13 اردیبهشت بود. حال مامان که به لطف خدا بهتر شد و عملش موفقیت آمیز، خاله بخاطر کارهای اداری و مالی خودش که مونده بود و از اون ور هم با شرایط پیش آمده تو کشور و احتمال جنگ بین ایران و اسرائیل که ممکن بود پروازها لغو بشن و یا مرزها بسته شن؛ بلیطش را تغییر داد و انداخت 6 ام. حتی میخواست جلوتر بندازه که همه پروازها پر شده بودن. در نتیجه  بالاجبار از رفتن به مشهد علی رغم میلی باطنیش منصرف شد. 

خلاصه دیروز حدود ساعت 7 شب بود زنگ زدم به خاله تا احوال مامان بپرسم. گفت من از صبح که زدم بیرون مامان را ندیدم و نوبت سونو و یه سری کارهای پزشکی داشتم مرکز شهر که قبل رفتنم باید انجام می دادم و چون مطب نزدیک خونه صفو بود اومدم اینجا و الان داریم آماده میشیم بریم خونه بابا دیگه...

گفتم پس مشهد دیگه نتونستی بری؟ گفت والا خیلی دوست داشتم ولی نشد دیگه...

ساعت 9 شب بود دیدم خاله زنگ زده تا برداشتم گفت میدونی تو این یکی دو ساعت فاصله از وقتی که تو زنگ زدی تا الان کلی اتفاقات جالب و خوب افتاده گفتم چی شده مگه؟ گفت اون موقع داشتم بهت میگفتم دوست داشتم برم مشهد و نشد دیگه؛ صفو و شوهرش یه دفعه گفتن بذار چک کنیم ببینیم پرواز مشهد امشب جا میده... تا نگاه کردن سایت را دیدن بله جا داره سریع اوکی کردن و تلفنی هم به مامان و بابا خبر دادم و سریع آماده شدیم و حتی من یه سری لباس و لوازم از صفو جون گرفتم و الان فرودگاهیم و داریم میریم مشهد به امید خدا...گفتم واقعا؟ چه عالی😍 خدا را شکر😇 امام رضا شما را طلبیده. حتما جا و همه چی هم اکی میشه براتون... بعدش با علی جان هم حرف زدم که اصرار داشت ما هم بریم باهاشون. گفتم خاله امام رضا ما را نطلبیده ..تو برامون دعا کن وقتی رفتی حرم. گفت چشم حتما...بعد گفت البته شما را هم می طلبه ولی خودتون نمیاید..(قربون خاله عزیزم بشم من😍😘)

خلاصه خاله تارا همراه خاله صفو و همسرش، علی و محمد و یاشار شیرینم دیشب رفتن مشهد و ساعت یک شب رسیدن و خدا را شکر شوهر خاله زنگ زده اداره شون مهمانسرا هم خالی بوده و از فرودگاه رفتن اونجا... الان هم زنگ زدم خاله که داشتن میرفتن حرم پابوس آقا😇 

زیارتتون قبول باشه انشاالله و التماس دعا... 😇

پ. ن.

به لطف خدا خاله اینا دیشب حدودای ساعت 3-4 صبح رسیدن شیراز. البته پروازشون ساعت 8 شب بوده ولی بخاطر اتفاقات اصفهان و کنسلی و تعلیق پروازها (که من تلفنی بهشون اطلاع دادم و خبر نداشتن اصلا) با چندین ساعت تأخیر ساعت 2 بامداد انجام شده و اومدن.

پسندها (6)

نظرات (5)

مامانیمامانی
30 فروردین 03 10:52
چه عالی 
زیارت قبول
مامان پری
پاسخ
ممنونم💐
هلیاهلیا
30 فروردین 03 10:56
قبول باشه
مامان پری
پاسخ
ممنونم
آویناآوینا
30 فروردین 03 14:17
زیارت قبول
مامان پری
پاسخ
قبول حق 
ممنونم
mahsamahsa
2 اردیبهشت 03 9:48
زیارت قبول🌹
مامان پری
پاسخ
ممنون عزیزم
انشاالله روزی شما💐
مامان آیلینمامان آیلین
4 اردیبهشت 03 11:24
قبول باشه زیارت همگی 😍
مامان پری
پاسخ
ممنونم😍