هفته اي كه گذشت...
سلام عسلكم... اومدم برات بنويسم از خاطرات هفته گذشته كه اكثرا" افطار دعوت بوديم ...دو شب از طرف اداره مامان...يه شب خونه آوا جون ديشب خونه دايي... دو شب هم خودمون مهمون داشتيم...
و اما بعد..... زهرا كم كم شروع كرده به راه رفتن البته هنوز خيلي تعادل نداره و معلومه يكم هم ميترسه...تو هم مثل بقيه كلي ذوق ميكني ميبيني زهرا جون داره راه ميره و با همون عكس العملهاي كودكانه ات اونو تشويق ميكني.
چهارشنبه شب از طرف اداره مامان دعوت بوديم به ضيافت قرآني و رفتيم مصلي، همكاراي بابايي كلي ازت فيلم و عكس گرفتن كه ديشب تلوزيون نشون داد...خودت وقتي ديدي چه ذوقي كردي گلم.
اينم بگم روز دوشنبه كه مصادف با تولد امام حسن (ع) بود آوا جون و مامان مرجان همراه آقا هوشنگ رفتن اصفهان برا تشييع و مراسم يكي از آشناها كه فوت شده بود و ديشب موقع افطار برگشتن و مستقيم اومدن خونه دايي حاجي.
ديشب اولين شب از شبهاي قدر بود ولي متاسفانه خودمون نتونستيم احيا بگيريم...
ان شاا... دو شب ديگه جبران كنيم.