فاطمه جانفاطمه جان، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره
آيلا جانآيلا جان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره
آیلین جونمآیلین جونم، تا این لحظه: 5 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره
یاسین جانیاسین جان، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره
ترلان گلمترلان گلم، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره
وبلاگ جانوبلاگ جان، تا این لحظه: 13 سال و 3 روز سن داره

من و فرشته هام...

تعطیلات بهمن ماه...

1397/11/28 12:22
نویسنده : مامان پری
291 بازدید
اشتراک گذاری

امسال تعطیلات بهمن ماه برا خودش یه تعطیلات نوروزی بود و خیلی عالی. اینجا بعد از تموم شدن تعطیلات رسمی 5 روزه، یک روز بعد از تعطیلات هم بخاطر بارندگی و افت شدید دما مدارس تعطیل شد و ما هم که شیراز بودیم مرخصی گرفتیم که البته جریان داشت و روز قبل برف گیر شده بودیم تو مسیر ...خلاصه چهارشنبه بعد از 11 روز (هفته قبل تعطیلات ماموریت بودم) وقتی رفتم اداره همکاران هم دیگر رو میدیدن سال نو را تبریک میگفتن و عقیده داشتن که انگار از تعطیلات نوروز برگشتن ...البته یکم بارندگی و سردی شدید هوا همه را غافلگیر کرد ولی در کل خوب بود خدا را شکر.

یکشنبه تا چهارشنبه ماموریت تهران بودم که خوب بود و علاوه بر کار اداری تونستم سری به بازار بزرگ بزنم و یه سری از خریدای عید دخترام انجام بدم..که فوق العاده شلوغ بود و سرد... با همکارم رفتیم چرم مشهد شعبه میرداماد که قبلاً کیف و کفش گرفته بودم ازشون و یه کیف خوشمل اداری که آف خورده بود و برا بابایی خریدم. یه روز با دو تا از دوستای قدیمی و با وفا قرار گذاشتم و رفتیم چهار راه ولیعصر چند ساعتی تو یه کافی شاپ دنج با هم بودیم که خیلی عالی بود و حسابی خوش گذشت. روز آخر هم سری به محله قدیمی خودمون زدم و چرخی تو سلسبیل به یاد دوران گذشته و تجدید خاطره شد برام. نماز مغرب و عشا تو مسجد لولاگر خوندم که کلی چسبید بهم و بعد با خاله جونی رفتیم یکم خرید.

چهارشنبه برگشتم و پنجشنبه هم که استراحت بعد ماموریت چند روزه دادن بهم. برا همین چهارشنبه عصر رفتیم ولایت بابایی. در یه تصمیم یهویی پنجشنبه صبح زود راه افتادیم سمت گناوه... ساعت 10:30 رسیدیم چرخی تو بازار زدیم که خیلی شلوغ بود و بی کیفیت و البته قیمتها غیر قابل تصور... چیز خاصی نخریدم برا همین بعد از خوردن ناهار و استراحتی کوتاه گفتیم بریم سمت بندر ریگ تا بچه ها بازی کنن چون شنیده بودیم ساحل تمیز و خلوتی داره.

اینم بگم که قبل رسیدنمون به گناوه، دایی حاجی زنگ زد تا بندر ریگ هستن... البته تا رفتن ما اونا رفته بودن سمت بوشهر. خاله جونی هم گناوه بودیم زنگ زد که کجایین و گفت ما برا تعطیلات برنامه بوشهر داریم و میریم خونه دکتر... بعد هم که فهمیدن ما گناوه ایم شوهر خاله زنگ زد و اصرار که شما نزدیک بوشهر هستین برا خواب بیاین خونه دکتر، کلی خوشحال میشن و از طرفی خسته اید و نمیتونید برگردید این همه راه و گفت با حاجی هم هماهنگ کردم. من هم که مهمانسرای اداره نتونسته بودم هماهنگ کنم چون از چند هفته قبل پر شده بود این شد که بعد از بندر ریگ رفتیم سمت بوشهر...جاده شلوغ بود و هوا خیلی خیلی سرد ...رسیدیم شب بود دیگه... یه سر رفتیم ساحل دیدیم خیلی باد میاد و هوا سرده...به حاجی زنگ زدم تا شام خوردن. ما هم پرسان پرسان یه رستوران خوب پیدا کردیم، شام خوردیم و بعد زنگ زدم خاله تا حسابی تو ترافیک شیراز - بوشهر اذیت شدن و تو راهن هنوز.

اون شب خونه دکتر بودیم. صبح برا صبحانه رفتیم ساحل دلوار و عدسی که خاله درست کرده بود خوردیم. ساحلش هم تمیز بود هم جای خوب برای ماسه بازی بچه ها داشت. با وجود سردی هوا و آب دریا؛ بچه ها دلی از عزا درآوردن و حسابی بازی کردن. به اصرار همه را برا ناهار دعوت کردن. بعد از ناهار و استراحت رفتیم گشتی تو پاساژهای دلوار زدیم و نزدیک غروب بعد از خداحافظی از خاله که اون شب را بوشهر می موندن برگشتیم سمت ولایت بابایی. ساعت 11 و سر سفره شام رسیدیم خونه آقا هوشنگ ..عمه فریبا، عمه زیبا و عمه رویا اونجا بودن. فردا پیش از ظهر هم عمو مجتبی و خاله اومدن و ما هم بعد از ناهار برگشتیم خونه تا یکشنبه برم اداره..البته مدارس تعطیل بود. من دو سه ساعتی رفتم اداره چون تقریبا هیچکی نیومده بود و دخترا هم خونه تنها بودن ساعت 11 برگشتم . عصر اون روز شال و کلاه کردیم برا شیراز. شام با دعوت خاله رفتیم خونه شون که روز قبل از بوشهر برگشته بودن. فردا ناهار خونه آقا جون بودیم و ساعت 3 ظهر بعد از ناهار راه افتادیم سمت سپیدان... بعد از نیم ساعتی که از شیراز خارج شدیم خوردیم به برف و کولاک شدید؛ راهبندان و یخبندان جاده...ماشینها نمیکشیدن و دائم لیز میخوردن ..گفتیم به ریسکش نمی ارزه برگردیم بهتره چون هر چی میرفتی جلو وضع بدتر بود...جایی برای دور زدن نبود چند تا از ماشینها هم که دور زده بودن تو گل و برف گیر کرده بودن ...خبری از نیروهای امداد جاده ای و نمک و شن پاشی هم نبود...رفتیم تا 20 کیلومتری اردکان و با سختی فراوان دور زدیم برگشتیم سمت شیراز... نزدیک 5 ساعت تو برف و سرما بودیم. موبایل هم آنتن نمیداد و همین مسئله همه را نگران کرده بوده و بعد از رسیدن به ورودی شیراز دیدیم کلی تماس بی پاسخ داشتیم...با هر سختی بود برگشتیم و خدا را شکر به خیر گذشت. به قول بابایی این هم تجربه جدیدی بود برامون هر چند پر از استرس و فشار عصبی و ترس از گرفتار شدن تو برف و سرما ... اونقدر استرس که حتی یه عکس هم نگرفتم یعنی حوصله اش را نداشتم ....بعد فهمیدیم اون شب خیلی از اون ماشینها تو جاده مونده بودن. 

فرداش مدارس تعطیل شد و فهمیدیم راه هم بسته است... نزدیکای ظهر بعد از باز شدن جاده راه افتادیم و چقدر جاده زیبا بود. همه جا سفید و برفی ......خدا را شکر بابت این همه نعمت که چون بخواهد نعمتی بدهد با بخشندگی تمام عطا میکند. خدایا شکرت....

و اما عکس...

ساحل زیبای بندر ریگ

 

آیلا داره سلفی میگیره...

 

ساحل دلوار

النا-فاطمه-زهرا-محمدباقر-آیلا و علی جونم

جای یاسین- آیلین و ترلان جونم خالی

اینم برف های کنار جاده ..موقع برگشت

 

پسندها (15)

نظرات (15)

مهرآرامهرآرا
1 اسفند 97 14:40
عزیزم 😍
همیشه به خوشی و گردش
مامان پری
پاسخ
ممنون خانومی
پاینده باشین
عمه فروغعمه فروغ
5 اسفند 97 11:42
خوش باشین 😘
خوش اومدین به استان ما🙂
مامان پری
پاسخ
ممنون عزیزم
اااا شما استان بوشهر هستین؟
مهرآرامهرآرا
5 اسفند 97 15:34
منم بچه بوشهرممممم😍
اما فعلا که بخاطر مسائلی شمال زندگی میکنم
مامان پری
پاسخ
به سلامتی عزیزم 😘
هرجا که هستین خوش باشین🙏
مامان و بابای حلما و حسینمامان و بابای حلما و حسین
18 اسفند 97 20:12
همیشه به شادی و تفریح انشاءالله💗🌷🙏
مامان پری
پاسخ
سپاس 
همینطور شما دوست خوبم
مامان آیلینمامان آیلین
16 مهر 98 10:35
عزیزمی😘🌸
مامان تربچهمامان تربچه
25 مهر 98 22:03
😍
مامان و بابامامان و بابا
25 آذر 98 9:54
😍
مامانیمامانی
30 آذر 98 9:53
همیشه به گشتن و تفریح و خوشی همراه با سلامتی و شادکامی😍
خاله جونی
30 آذر 98 13:30
تا باشه از این تعطیلات🙂
خوش باشین همیشه😘
مامان پری
پاسخ
سلامت باشین و برقرار😘
مامان پریمامان پری
8 دی 98 11:31
ممنون از اظهار نظر پر مهرتان😍
مامان منتظرمامان منتظر
25 دی 98 9:20
چ عکسای خوشگلی😘
مامان پریمامان پری
25 دی 98 9:40
ممنونم😘
مامان پریمامان پری
25 دی 98 9:40
ممنون😍
مامان جونیمامان جونی
22 خرداد 99 8:19
لایک😍
مامان پریمامان پری
7 مرداد 99 12:17
😘