فاطمه جانفاطمه جان، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره
آيلا جانآيلا جان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره
آیلین جونمآیلین جونم، تا این لحظه: 5 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره
یاسین جانیاسین جان، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره
ترلان گلمترلان گلم، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره
وبلاگ جانوبلاگ جان، تا این لحظه: 13 سال و 8 روز سن داره

من و فرشته هام...

ادامه ...

قم- تعطیلات عید سعید فطر - تیر ماه 1396 مسجد مقدس جمکران 20 مرداد 1396- اصفهان سی و سه پل و زاینده رود خشک و بی آب، یادش بخیر دوران دانشجوییم تو اصفهان همایش سراسری داستر سواران - 20 مرداد 96، منطقه کوه صفه اصفهان اصفهانیا به عنوان میزبان تو این همایش واقعاً سنگ تموم گذاشتن قزوین 21-مرداد 96 ، مهانسرای اداره مامان مهمانسرا پل شاهرود یکی از زیباترین پل های راه آهن قزوین رشت- مرداد 1396 اگه اشتباه نکنم قبل منجیل و رودبار بود زیبا کنار- مجتمع اقامتی اداره بابا، 22 تا 25 مرداد 1396 محوطه مجتمع دوچرخه سواری آیلا گلم تو محوطه کنار ساحل دریاچه مصن...
10 دی 1397

ادامه عکس ها...

جشن شکوفه ها - بازگشایی مدارس؛ 1 مهر 1395 اولین روز کلاس اولی فاطمه جونیم یادمه اون روزها تو اداره فوق العاده سرم شلوغ بود، مهمان ویژه کشوری داشتیم و من وسط یه جلسه مهم اداری که وزیر کشور هم بود، تونستم یه نیم ساعت بدو بدو بیام تا مدرسه دختری برای جشن شروع سال تحصیلی کلاس اولی ها و چقدر اون روز پر از استرس و فشار کاری بود برام ...ولی به هر سختی بود خودم رسوندم چون دختریم از همه چی مهمتر بود برام زمستانهای سرد و برفی ...زمستان 1395 اول فروردین 1396- خونه آقا هوشنگ بندر عباس ، آستان مقدس امامزاده مظفر (اگه اشتباه نکنم اسمشون را)- فروردین 1396 اینجا شدید بارون می زد و هوا سرد بود...
9 دی 1397

یادی از گذشته ها

همانطور که قبلاً گفتم بنا به دلایل مختلف، دو سه سال اخیر وب دخترای گلم نتونستم به روز کنم و تو ثبت خاطراتم یه وقفه تقریبا طولانی ایجاد شد. حالا گفتم حداقل بوسیله یه سری عکس که از اون دوران، رو گوشیم دارم بخشی از اونها را ثبت کنم. باشد که قبول افتد ..... مناطق جنگی جنوب... فروردین 1395 برنامه تجلیل از خانواده معظم شهدا- فروردین 1395 ...البته من از طرف اداره ماموریت رفته بودم و دختر طلاها را هم با خودم برده بودم. پارک پشت خونمون - اردیبهشت 1395 روزهایی که مادر دختری با کلی اسباب بازی و بارو بندیل میرفتیم بیرون و بابا اداره بود.... مرقد مطحر بی بی حنا خواهر امام رضا (ع) در دل کوهی سمت نورآباد -اردیبه...
9 دی 1397

من قشقایی قیزیم...

من قشقایی قیزیم گؤزللرینگ گؤزیم منم ائلیم قشقایی تورکو دیلیم قشقایی منیم حیا واریم دیر چوخ ادعا واریم دیر  من ائلیمی چوخ سیرم اؤز دیلیمی چوخ سیرم من آنامدان سوروشدام اؤز دیلیمه دانوشدام من ائله بئل باغلارام فرهنگیمی ساخلارام اینم دختر عموی فاطمه و آیلا: نازنین زهرا ...
5 دی 1397
4501 19 12 ادامه مطلب

خدا گر ز حکمت ببندد دری.......... به رحمت گشاید در دیگری

این مطلب در ادامه پست قبلیم مینویسم چون مرتبط و مکمل اون پستم هست... بعد از فوت فرشته کوچولومون همه وسیله های نی نی را خاله صفو به کمک عمو مجتبی جمع کرده بودن تا چشم خاله نیفته بهشون...همه سعی میکردن رفتار عادی داشته باشن و حرفی از اون اتفاق نزنن ولی خاله صدیق تا مدتها خیلی دمق شده بود و گوشه گیر ...چیزی به روی خودش نمی آورد ولی تو رفتار و اخلاقش مشخص بود...بگو بخند قبل را نداشت . اگه مهمونی یا دورهمی بود اصلا نمیرفت یا آخر همه میرفت ...مسافرت نمیرفت و خلاصه کلا تو خودش بود... با تمام این مسائل و مشکلات خاله همون سال تو پذیرش مرحله کتبی دکترا با رتبه خیلی خوب قبول شد و من به شخصه کلی خوشحال شدم که حداقل با درس خوندن شاید یکم از ...
4 دی 1397
1373 15 10 ادامه مطلب

آیلام مریضه...

سلام بر گل دخترا از اتفاقات این هفته و آخر هفته گذشته بگم که پنجشنبه هفته پیش صبح تا ظهر از طرف انجمن علمی به یه سمینار دعوت بودم تو شیراز، برا همین پنجشنبه را ماموریت رد کردم و چهارشنبه عصر رفتیم شیراز تا من صبح پنجشنبه برم جلسه . صبح همراه بابایی رفتیم خیابون حافظ و سالن جلسات کتابخانه ملی فارس ...که جلسه نسبتا خوبی بود . ظهر اومدم خونه تا آیلا یکم حالت سرماخوردگی داره و ناخوشه ...نمیدونم چرا امسال اینقدر مریض میشه شاید بخاطر محیط و فضای فیزیکی مهدش باشه چون ساختمون مهد پارسالش خیلی بهتر بود و آفتاب گیر و حیاط بزرگ داشت برا بازی بچه ها که از شانس ما جمع شد ولی این مهد حیاط خیلی کوچیک و پشت به نور داره و محیطش بسته است. ضمن اینکه یکی دو ...
27 آذر 1397

مبارک مبارک ..تولدت مبارک!

خبر خبر خبردار گل اومده به بازار....... بالاخره بعد از کلی انتظار و البته ناز و عشوه، گل دختر ما دیشب 20 آذر ماه، همزمان با اذان مغرب پا به دنیا گذاشت و با اومدنش یک دنیا شور و نشاط آورد. الهی من قربون عمه ناز و خوشگلم برم. خدایا هزاران بار ازت ممنونم که باز رحمت خودت را شامل حال ما کردی  انشاالله قدمش پر خیر و برکت باشه و همیشه زیر سایه لطف خدای مهربون و پدر و مادرش سلامت و پاینده باشه خانوم طلا بس که ناز داره هنوز اسمش قطعی نشده . انتخاب اسم اونم برای دختر واقعا سخته و کاملاً سلیقه ای. یکی از اسمهای تقریباً مورد تاییدشون هلن بود که دیشب دایی محسن می گفت احتمالا نذاریم هلن. ترلان هم انتخاب دیگه شون بو...
21 آذر 1397

مسابقات سراسری قرآن و عترت رسانه ملی

دیروز مسابقات سراسری قرآن بود و فاطمه گلم در بخش روخوانی و روانخوانی جزء سی ام شرکت کرد. دختر عزیزم خیلی قشنگ و با لحن عربی  بدون هیچ اشتباهی، صفحه 604 قرآن را خوند و مورد تشویق عوامل اجرایی و حاضرین در جلسه قرار گرفت که ما هم به نوبه خود خیلی خوشحال شدیم ... اولش به خاطر جو مسابقات یکم استرس داشت ولی خدا را شکر وقتی رفت که شروع کنه عالی بود و خیلی خیلی فراتر از انتظارم....آفرین دختر نازنینم آخر مسابقه هم آیلا جونی گفت منم میخوام قرآن بخونم گفتم باشه بذار بگم بابایی ببره پیش حاج آقا بخون..خلاصه آیلا هم رفت نشست پشت میز و سوره توحید را که تو مهد یاد گرفته بود خوند، حاج آقا حسابی تشویقش کرد و مسئول مس...
20 آذر 1397

مادر که باشی....

یادمه فاطمه جونم کلاس اول بود و یه مدتی بود گیر داده بود که چادر نماز میخوام  و چادر قبلی برام کوچیک شده ...فرصت نمیشد برم بازار و براش پارچه بخرم . روزایی بود که تو اداره خیلی سرم شلوغ و همش درگیر بودم .خلاصه به هر شکل بود یه شب رفتیم خیابون و از اولین مغازه پارچه فروشی چند متر پارچه چادری گرفتم تا برا فاطمه و آیلا بدوزم...بماند که همان شب گیر دادن که همین امشب باید بدوزی و من با چه مکافاتی راضیشون کردم که خسته ام و پارچه خراب میکنم بذارین برا یه روز دیگه در نهایت چند روز بعدش چادرها برش زدم و دوختم که خدا را شکر خیلی هم خوش قواره و خوب دراومد ...بعد اینکه خیال فاطمه گلی از بابت چادر خودش راحت شد گیر داد که برا عروسک...
19 آذر 1397