آیلام مریضه...
سلام بر گل دخترا
از اتفاقات این هفته و آخر هفته گذشته بگم که پنجشنبه هفته پیش صبح تا ظهر از طرف انجمن علمی به یه سمینار دعوت بودم تو شیراز، برا همین پنجشنبه را ماموریت رد کردم و چهارشنبه عصر رفتیم شیراز تا من صبح پنجشنبه برم جلسه . صبح همراه بابایی رفتیم خیابون حافظ و سالن جلسات کتابخانه ملی فارس ...که جلسه نسبتا خوبی بود . ظهر اومدم خونه تا آیلا یکم حالت سرماخوردگی داره و ناخوشه ...نمیدونم چرا امسال اینقدر مریض میشه شاید بخاطر محیط و فضای فیزیکی مهدش باشه چون ساختمون مهد پارسالش خیلی بهتر بود و آفتاب گیر و حیاط بزرگ داشت برا بازی بچه ها که از شانس ما جمع شد ولی این مهد حیاط خیلی کوچیک و پشت به نور داره و محیطش بسته است. ضمن اینکه یکی دو تا بچه آسمی و دائم سرماخورده دارن که میگم شاید آیلا از اونا میگیره.
خلاصه اون روز دارو گرفتیم براش و دادیم خورد، پنجشنبه عصر یه نشست دیگه داشتیم که بچه ها دوباره گذاشتم پیش خاله صدیقه و رفتیم.. خاله صفورا هم از سه شنبه رفته بود بندر عباس ماموریت اداری که پنجشنبه عصر برگشت که من تلفنی باهاش حرف زدم . شبش مامان جون مهمونی داشت و خان دایی با پسرها و عروسها و دختر و داماد و ... دعوت کرده بود. که چون هم جلسه طول کشید و هم ما بعد جلسه رفتیم یکم خرید برا دخترا دیر رسیدیم و در واقع بعد صرف شام بود اومدیم خونه آقا جون. دخترا پیش سونیا بودن و خاله صفورا هم گفت شام خوردن و دارن بازی میکنن تو اتاق، همون شب دیدم آیلا چشماش قرمزه و عفونی ولی حال عمومیش بد نبود و داشت بازی میکرد. جمعه صبح حالش بدتر شد شروع کرد به سرفه و آبریزش بینی و... جمعه عصر برگشتیم خونه ...شنبه دیدم تا حالش خیلی بدتر شده دیگه با خودم آوردم اداره چون علاوه بر سرفه و بی حالیش و عفونت چشم ، تب شدید هم داشت. وسط روز مرخصی گرفتم و زنگ زدم بابایی رفتیم خونه . عصرش باز آیلا را بردم دکتر یه سری دارو نوشت براش و گفت ویروسی هست سرماخوردگیش و باید چند روزی بمونه خونه استراحت کنه و حموم نبریدش و مایعات گرم بدید و برا تبش هم قرص داد و گفت قرص بهتره چون تبش خیلی بالاست.
به ناچار یکشنبه و دوشنبه موندم خونه پیش دختری..ولی متاسفانه حالش بهتر که نشد بدتر هم شد و از همه بدتر تب و لرز شدید بود که علیرغم مصرف مرتب و به موقع دارو برطرف نمیشد. چند باری هم بالا اورد که چون معده اش خالی بود خیلی اذیت شد و گریه کرد. این وسط فقط فاطمه عزیزم خوشحال بود و میگفت چقدر خوبه مامان ظهر وقتی تعطیل میشم میام تو خونه ای و درو برام باز میکنی ..کاش همیشه خانه دار بودی و خوشحال از اینکه وقتی میاد خونه بوی غذا تو خونه پیچیده و ناهار تازه آماده است...خلاصه که مامانای خانه دار قدر زندگیتون بدونید و واقعا ما غبطه میخوریم به حال شما ولی خب کاریش نمیشه کرد و در واقع طبق عادت من یکی نمیتونم خونه بمونم .
به هر حال، شکر خدا دیشب یکم حال آیلام بهتر بود و برخلاف چند شب گذشته نسبتا خوب خوابید و فقط دوبار بیدار شد برا آب خوردن... صبح دیدم تا فاطمه هم سرفه میکنه و میگه مامان گلوم درد میکنه نمیتونم برم مدرسه ...پیام دادم به معلمش گفت اشکال نداره نیاد مدرسه ...آیلا همچنان خواب بود و بخاطر بیخوابی این چند شبه احتمالا حداقل یکی دوساعتی می خوابید. از اونجایی که خودم یه کار فوری دستم بود و دوسه روزی نیومده بودم اداره، سفارشهای لازم را در مورد دارو و غذای آیلا به فاطمه جونم دادم، یه نودلیت سبزیجات هم آماده کردم و اومدم اداره. قربون فاطمه گلم بشم که با وجودی که خودش مریضه ولی موقعیت مامان درک کرد و قبول کرد تا از خواهرش پرستاری کنه
بابایی هم گفت سعی میکنم تا 11 کارام جمع کنم مرخصی بگیرم بیام پیششون که تماس گرفتم رفته بود پیش دخترا....آیلا امروز یکم بهتره خدا را شکر و حداقل تب نداره...مریضی بچه واقعا سخته و آدم حاضره خودش هر دردی را تحمل کنه ولی بچه اش سالم باشه...این دو سه روزه آیلا خیلی بد غذا بود و کلاً دو استکان آب میوه خورده، دو قاشق سوپ، یه قاشق فرنی با یه استکان شیر و البته همش آب و آب....گلوش بخاطر مصرف دارو و سرفه های پی در پی خشک میشد و دم به دقیقه میگفت آب میخوام... دخترم حسابی لاغر شده و وزن کم کرده و لپاش آب شدن
آیلا با حال مریض تو اتاق مامان در حال تماشای کارتن
شنبه 97/9/24