فاطمه جانفاطمه جان، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره
آيلا جانآيلا جان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره
آیلین جونمآیلین جونم، تا این لحظه: 5 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره
یاسین جانیاسین جان، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره
ترلان گلمترلان گلم، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره
وبلاگ جانوبلاگ جان، تا این لحظه: 13 سال و 11 روز سن داره

من و فرشته هام...

به بهانه روز معلم...

در آستانه روز معلم تقدیم به همه فرهنگیان گرانقدر بخصوص مادر عزیزتر از جانم، پدر مهربان و دلسوزم، پدر شوهر عزیزم، عمه زیبا، زن دایی عاطفه و البته خاله صدیق جون که اولین سال معلمیش هست.. (ماشاالله کلی معلم و فرهنگی داریم تو دور و برمون😍) در يك کلاس درس؛  فرزندان تمام اقشار جامعه نشسته اند،  فرزندان «طلاق» را باید تحمّل کرد و با روحیه شکننده اشان ساخت!  با فرزندان «اعتیاد» باید مدارا کرد و با بی تربیتی هایشان کنار آمد!  فرزندان «یتیم» را باید نوازش کرد و کمبود مهرشان را جبران کرد،  فرزندان «ناهنجار» را – که محصول اختلافات خانوادگی اند- باید ...
10 ارديبهشت 1398

هدیه روز مادر از طرف دخترای گلم

این کاردستی قشنگ آیلا جونم که با کمک مربی مهدش درست کرده اینم نقاشی فاطمه عزیزم که به قول خودش با عجله و تند تند کشیده قربون دخترای گلم بشم ...دست مهربونشون درد نکنه.. منم کاردستی و نقاشی قشنگ و باارزششون را آوردم اداره و کنار میز کارم چسبوندم تا همیشه جلو چشمام باشن و با دیدنشون ذوق کنم. بازم ممنون پرنسس های مهربونم....دوستون دارم  ...
9 اسفند 1397

یه آخر هفته عالی-1

چهارشنبه شب به پیشنهاد آیلا گلی رفتیم رستوران دریم لند که کلی خوش گذشت به دخترا و ما.. اینجا قبل رفتن و ژست های آیلا جونی برای عکس گرفتن فاطمه جونم گل دخترام خلاصه که شب خوبی بود و خدا را شکر به همه مون حسابی خوش گذشت.... فرداش دخترا با مامان اومدن اداره و تا ظهر پیشم بودن ..کارتن دیدن...بازی کردن...میوه و تنقلات خوردن و تا ظهر که رفتیم خونه بابایی اون روز از صبح تا غروب دوره داشت و ما بعد رفتن به خونه حسابی خوابیدیم که به قول آیلا واقعا خواب خیلی خوبه...خلاصه تا اومدن بابا خواب بودیم شام به پیشنهاد فاطمه رفتیم کبابی گلپایگانی و یه کباب توپ زدیم به بدن... ...
6 بهمن 1397

آیلام مریضه...

سلام بر گل دخترا از اتفاقات این هفته و آخر هفته گذشته بگم که پنجشنبه هفته پیش صبح تا ظهر از طرف انجمن علمی به یه سمینار دعوت بودم تو شیراز، برا همین پنجشنبه را ماموریت رد کردم و چهارشنبه عصر رفتیم شیراز تا من صبح پنجشنبه برم جلسه . صبح همراه بابایی رفتیم خیابون حافظ و سالن جلسات کتابخانه ملی فارس ...که جلسه نسبتا خوبی بود . ظهر اومدم خونه تا آیلا یکم حالت سرماخوردگی داره و ناخوشه ...نمیدونم چرا امسال اینقدر مریض میشه شاید بخاطر محیط و فضای فیزیکی مهدش باشه چون ساختمون مهد پارسالش خیلی بهتر بود و آفتاب گیر و حیاط بزرگ داشت برا بازی بچه ها که از شانس ما جمع شد ولی این مهد حیاط خیلی کوچیک و پشت به نور داره و محیطش بسته است. ضمن اینکه یکی دو ...
27 آذر 1397

مسابقات سراسری قرآن و عترت رسانه ملی

دیروز مسابقات سراسری قرآن بود و فاطمه گلم در بخش روخوانی و روانخوانی جزء سی ام شرکت کرد. دختر عزیزم خیلی قشنگ و با لحن عربی  بدون هیچ اشتباهی، صفحه 604 قرآن را خوند و مورد تشویق عوامل اجرایی و حاضرین در جلسه قرار گرفت که ما هم به نوبه خود خیلی خوشحال شدیم ... اولش به خاطر جو مسابقات یکم استرس داشت ولی خدا را شکر وقتی رفت که شروع کنه عالی بود و خیلی خیلی فراتر از انتظارم....آفرین دختر نازنینم آخر مسابقه هم آیلا جونی گفت منم میخوام قرآن بخونم گفتم باشه بذار بگم بابایی ببره پیش حاج آقا بخون..خلاصه آیلا هم رفت نشست پشت میز و سوره توحید را که تو مهد یاد گرفته بود خوند، حاج آقا حسابی تشویقش کرد و مسئول مس...
20 آذر 1397

شكرانه معبودم....

خدايا شكرت بابت عشقي كه تو اين چند سال تجربه كردم خدايا شكرت براي تمام روزهاي آفتابي و براي تمام روزهاي غمگين ابري و باراني ... براي غروبهاي آرام و شبهاي تاريك و طولاني تو را شكر مي گويم براي سلامتي و تندرستي و شكر مي گويم بخاطر بيماري، كه قدر سلامتي را بيشتر بدانم. براي تمام شاديهائي كه امسال به من عطا كردي شكر و البته براي غمها تا قدر شاديهايم را بيشتر بدانم تو را شكر مي گويم براي تمام نعمتها كه به من دادي...مادر مهربان و دلسوزم...پدر زحمتكش و عزيزم...شوهر قدردان و مهربونم، دختر پرانرژي و دوست داشتني ام...    پروردگارا، همان را مي خواهم كه تو برايم خواست...
20 دی 1390

قدرداني

  دخملي خوشگل مامان ميخوام از كسايي بگم كه خيلي برات زحمت كشيدن. اوليش به قول خودش خاله ريزه ميزه كه از 6 ماهگي كه مامان مرخصيش تموم شد مواظبت بود. هرروز برات به به درست ميكرد، نازت ميكرد برات لالايي ميخوند مي خوابوندت، پوشكتو عوض ميكرد خلاصه صد برابر بهتر از مامان ترو خشكت ميكرد. تو هم خيلي بهش عادت كردي و دوسش داري تا خاله ريزه را ببيني ديگه مامان يادت ميره. حواست باشه بزرگ شدي براش هرجور تونستي جبران كني. خيلي قدر زحمتاشو بدون. اون موقع كه مامان دنبال كاراي انتقالي بود نزديك دو ماه گذاشتمت پيش خاله ريزه ميزه  شبا هم بغلش مي خوابيدي. ماماني خيلي دلتنگت ميشد گلكم. شبا جاي تو را هم كنار خودم پهن ميكردم بال...
14 ارديبهشت 1390