فاطمه جانفاطمه جان، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره
آيلا جانآيلا جان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره
آیلین جونمآیلین جونم، تا این لحظه: 5 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره
یاسین جانیاسین جان، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره
ترلان گلمترلان گلم، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره
وبلاگ جانوبلاگ جان، تا این لحظه: 13 سال و 10 روز سن داره

من و فرشته هام...

ما اومدیم با کلی عکس ....

فاطمه جونم اولین روز کلاس دومش اول مهر 1396 آیلا گلم اولین روزهای رفتن به مهد خلاقیت - مهر 1396 اینجا اومده بود اداره پیشم آیلا  جونی- شهریور 1396 پارک بازی فروشگاه تیرازیس شیراز، امیرکبیر بسته هایی که برای شب یلدا همکلاسیهایی فاطمه جونم آماده کردیم  البته چون خیلی دیر گفتن بهم هر چی تو خونه بود را با کمک فاطمه آماده کردیم -  آخر آذر 1396 ساعت 11 شب شب یلدای دخترای گلم که خودشون برای عروسکاشون گرفتن... کل کارا تنهایی انجام دادن- 30 آذر 1396 ادامه دارد......... ...
15 آذر 1397

ده روزی که گذشت....

همونطوری که تو پست قبلی گفتم از جمعه 25 ماه قبل تا سه شنبه ماموریت تهران بودم ...پنجشنبه عصر تو بارون شدید رفتیم شیراز خونه آقا جون ...جمعه ساعت 3 عصر هم من پرواز داشتم که رفتیم فرودگاه و کارت پروازم گرفتم و با اعلام شرکت هواپیمایی مبنی بر اینکه پرواز انجام میشه و تاخیر نداره شماها برگشتین سمت خونه، چون شدید هم بارون میزد و من استرس جاده را داشتم گفتم دیگه نمونید... ولی علی رغم اعلام، پرواز ما دو ساعت تاخیر داشت و امان از هواپیمایی آسمان که همیشه تاخیر دارن و هیچ موقع هم پاسخگو نیستن..انگار وقت مردم هیچ اهمیتی نداره براشون..در کل ماموریت نسبتا خوبی بود و جناب نوبخت از نزدیک دیدیم و همکاران استانی که اومده بودن و دو روز هم س...
6 آذر 1397

عقيقه...

سلام دخملي نانازم...   خيلي وقته وب دخملي را دير به دير آپ ميكنم....امروز هم تو اداره سرم حسابي شلوغه..آخه بايد كارامو راس و ريس كنم چون فردا ظهر از شيراز بليط دارم بايد برم تهران ماموريت تا چهارشنبه كه باز ظهر پرواز دارم برا شيراز... نميدونم اين چند روزه دخملي را بزارم پيش مامان جون و خاله ها يا هم پيش بابايي بمونه تا من برم بيام؟! هنوز دودلم... به هر حال...   آخر هفته خونه آقا جون بوديم...چهارشنبه عصر راه افتاديم رفتيم ...شبش مهموني ختنه سوران ياسين جوني بود..خاله طاهره و دايي محسن هم اومده بودن كه دخملي كلي از ديدنشون ذوق كرد..آقا جون و ماماني... دايي مهدي..علي جون و خاله صفو و عمو هم بودن...كلي با علي باز...
4 آبان 1392
1011 11 11 ادامه مطلب

اولین روز ماه میهمانی خدا......

  فاطمه نازم امروز اول ماه مبارک رمضانه . سحر ساعت ٤ بیدار شدم و سفره سحری رو اماده کردم و با بابایی اولین سحری ماه مبارک را خوردیم. چون دیشب ساعت ١٢ اومدیم خونه و من خیلی خسته بودم دیگه برا سحر از بیرون غذا گرفتیم .... تو که خواب ناز بودی و خدا را شکر بیدار نشدی!  خدا بیامرزه پدر کسی رو که پیشنهاد کم شدن ساعات کاری ادارات رو داد. ما از ساعت ٩ تا ١٤ سر کار  هستیم. البته امروز چون نمی دونستم نیم ساعت زودتر اومدم..خدا کنه رمضان امسال هم خدا توفیق روزه داری رو به ما بده... انشاالله  کوله بارت بر بند! شاید این چند سحر فرصت اخر باشد! که به مقصد برسیم بشناسیم خدا و بفهمیم که یک عمر ...
31 تير 1391

بدون عنوان

دخملي از شنبه رفته اصفهان ..همراه مامان و آوا و خاله صديقه و دايي مهدي..امروز برميگردن ايشالا...كلي دلم برات تنگ شده عزيزكم... ديروز سالگرد عروسي من و بابايي بود...5 ساله شديم ..هوراااااااااااااا. شام همراه خاله طاهره رفتيم بيرون...ولي افسوس كه من بخاطر دندون دردم نتونستم خيلي رو فرم باشم...ولي در كل خوب بود... اولين حقوق بابايي را بعد ابلاغش ريختن به حساب كلي كيفور شديم و جشن گرفتيم...خدايا شكرت!
27 تير 1391

120 سال زنده باشي!

آیا میدانید گاهی که به هم میرسیم یا روز تولد میگوییم 120 سال زنده باشی یعنی چه؟ و از کجا آمده؟ یا چرا نمیگوییم 150 سال یا 100 سال... در ایران قدیم سال کبیسه را به این صورت محاسبه میکردند که به جای اینکه هر 4سال یک روز اضافه کنند و آن را سال کبیسه بنامند، هر 120 سال یک ماه را جشن میگرفتند و در کل ایران جشن برپا بود. برای اینکه بعضی ها ممکن بود یک بار این جشن را ببینند و (بعضی ها هم این جشن را نمیدیدند) به همین دلیل دیدن این جشن را به عنوان بزرگترین ارزو برای یکدیگر خواستار بودند و هر کس برای طرف مقابل آرزو میکرد تا آنقدر زنده باشد که این جشن باشکوه را ببیند و این به صورت یک تعارف و سنتی بسیار زیبا درآمد که وقتی به هم می رسیدند، ب...
16 تير 1390