علي جون اومده....
دوشنبه هفته گذشته مصادف با 21 رمضان كه مامان جون اينا رفته بودن خونه خاله صفو افطاري فرداش نزديكاي ظهر برگشتن و علي جون را هم با خودشون آوردن تا چند روز نگهش دارن و خاله زودتر بتونه پايان نامه شو جمع و جور كنه و راحت تر به كاراش برسه. وقتي علي را بغل خاله صدي ديدي يك ذوقي كردي كه نگو ..قاه قاه خنديدي و گفتي ايي..... حالا چند روزه كه شماها با هميد...ميونتون خوبه ولي امان از روزي كه سر يه چيز دعواتون بشه يا به خاله صدي گير بدين كه بغلتون كنه...اون يكي ديگه كوتاه نمياد همش جيغ و داد و هل دادن، گيس و گيس كشي و آخرش هم گريه...دائم يكي بايد چهار چشمي مواظبتون باشه كه يه وقت مشكلي بينتون پيش نياد...با همه اين اوصاف موقع خداحافظي از هم دل نميكنيد ميخواييد با هم باشين نه تو قبول ميكني كه با ما بياي خونه و نه علي خوشگلم كوتاه مياد و جلوتر از ما آماده رفتنه...خلاصه فيلمي داريم با شما دو تا وروجكـــــــــــــــــــــــــــــ........