مهموني خاله صفو جون
پنج شنبه شب خونه خاله جون دعوت بوديم به صرف افطار...حسابي خوش گذشت...هزار ماشاا... يه مهموني 120 نفره بود. همه فاميل را كه شيراز بودن دعوت كرده بود ...كلي از فاميلا را كه خيلي وقت بود نديده بوديم اونجا ديدمشون...البته چند نفر از فاميلاي جديد را هم برا اولين بار زيارت كرديم...تو هم كه حسابي با بچه ها خوش گذروندي...به خاطر كمبود جا مهمونيشو تو باغ جنت گرفت..همه چي عالي بود. دستشون درد نكنه. تا ساعت 12 شب اونجا بوديم. برا خواب با عمه رويا رفتيم خونشون. دايي محسن و خاله جون همراه مامان مرجان رفتن خونه خاله صفو. فردا ظهرش هم برگشتيم خونه كه ديديم آقا هوشنگ كه رفته بود اصفهان، جلو در خونه است. خلاصه بعد از استراحت با يه تصميم ناگهاني و غير منتظره ساعت 6:30 عصر هم همرا آقا جون راه افتاديم سمت نورآباد و خونه آقا جون كه موقع افطار رسيديم اونجا. امروز بعد از سحر هم برگشتيم خونه. تو را گذاشتيم پيش خاله جون و من هم اومدم اداره. بابايي هم رفت اداره.
عوض مدتي كه نبودم امروز حسابي كولاك كردم ...4 تا پست با هم فرستادم. ههههههههه!