نوروز 98
سلام سلام صد تا سلام...
بالاخره ما اومدیم با تلخ و شیرین های نوروز 98.
اول از همه به رسم دیرین آغاز سال جدید را (البته با کمی تأخیر) به همه دوستای گلم تبریک میگم و امیدوارم سال خوب و خوشی را در پیش رو داشته باشن و به همه آرزوهای قشنگشون برسن. انشاالله که تعطیلات هم حسابی به همگی خوش گذشته باشه.
متاسفانه نوروز امسال پر بود از اتفاقات تلخی که برای تعداد زیادی از هم وطنامون رقم خورد. جاری شدن سیل در استانهای گلستان، مازندران، لرستان، خوزستان و ایلام و البته سیل روز 5 فروردین شیراز که بخاطر احساس قرابت و نزدیکی؛ برای ما خیلی دردناک و ناراحت کننده بود. حالا خشم طبیعت بود یا بی تدبیری و کوتاهی متولیان و مسئولین امر هر چه که بود فاجعه بود...
امسال برخلاف سالهای گذشته بخاطر هشدارهای هواشناسی که قبل از شروع سال دادن و وضعیت جوی هیچ مسافرتی نداشتیم و جزء معدود عیدهایی بود که صرفاً به دید و بازدید سپری شد و سفری در برنامه مون نبود. در واقع طبق برنامه ریزی که یک ماه قبل عید انجام داده بودیم قصد مسافرت به باکو با ماشین شخصی را داشتیم همراه با خاله صفو اینا و تاحدودی مقدمات کار را هم انجام داده بودیم ولی چند روز مونده به تعطیلات علی رغم میل باطنی کنسلش کردیم چون بخاطر مشغله کاری کل تعطیلی و وقت آزادمون برای مسافرت در طول سال همین چند روزه عیده که امسال جور نشد. به هر حال بعد که اون شرایط سیل و بارندگی در کشور پیش اومد خدا را شکر کردیم که بی گدار به آب نزدیم و خودمون را توی دردسر ننداختیم. (انشاالله عمری باشه سالهای بعد). طبق اعلام مراجع ذیربط امسال بخاطر شرایط آب و هوایی تعداد مسافران نوروزی کاهش داشته که یکیش هم ما بودیم خب😂.
با این تفاسیر سال تحویل و روز اول عید خونمون بودیم.
چند دقیقه بعد از سال تحویل
ظهر عید رفتیم سمت نورآباد و خونه آقا هوشنگ که به رسم هر ساله روز عید گوسفند قربانی کرده بودن. عمو مجتبی، عمو مهدی و عمه فریبا اینا بودن. تا صبح روز 7 فروردین اونجا بودیم و چندین روزش بارندگی بود و رعد و برق شدید و آب گرفتگی خیابونها. 7 و 8 اومدیم خونمون و من و بابایی رفتیم سر کار. جمعه نهم خونه خودمون موندیم به استراحت. عصرش باز رفتیم نورآباد که عمه زیبا، عمه رویا و عمه فریبا، عمو مهدی و عمو خسرو اینا هم بودن.
عصر شنبه دهم فروردین رفتیم شیراز. شبش با عمه فریبا و عمه رویا اینا رفتیم عروسی دختر خواهر عمو علیرضا که حسابی به بچه ها خوش گذشت. 2:30 از عروسی برگشتیم خونه عمه رویا.
هانیه و بهاره قبل از رفتن به شیراز برای عروسی دختر عمه شون
فردا عصر رفتیم خونه آنا و آغا که تازه با خستگی فراوان از سفر چابهار و زاهدان برگشته بودن. سیزده بدر هم ما، خاله صدیق، دایی حاجی مهمون آغا بودیم و ناهار تو خونه خوردیم چون هم فاطمه جونیم، یاسین و من سرما خورده بودیم و هم هوای شیراز سرد و بارونی بود. بعد ناهار هم خاله صفو اینا که مهمون دایی بودن اون روز اومدن خونه آغا و بعدش یه نیم ساعتی رفتیم بیرون دور دور تا مثلا سیزدمون بدر کنیم که اینقدر باد میزد و بارون که مجبور شدیم زود برگردیم خونه. تا 14 فروردین اونجا بودیم. چهارشنبه ظهر اومدیم نورآباد تا جمعه عصر که آخرین گروه مسافرای نوروزی خونه آقا هوشنگ بودیم و همون شب برگشتیم خونه دیگه.
فاطمه با دختر عمه هاش بهاره و هانیه
اینم از خاطره نوروز امسال ما البته خلاصه و فشرده...