فاطمه جانفاطمه جان، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره
آيلا جانآيلا جان، تا این لحظه: 10 سال و 5 روز سن داره
آیلین جونمآیلین جونم، تا این لحظه: 5 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره
یاسین جانیاسین جان، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره
ترلان گلمترلان گلم، تا این لحظه: 5 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره
وبلاگ جانوبلاگ جان، تا این لحظه: 13 سال و 19 روز سن داره

من و فرشته هام...

روزهای بعد از تولد عروسک مامان

روز اول كه برديمت خونه يكم زردي داشتي دكترا گفتند مسئله اي نيست اكثر بچه ها اينجورين اگه احساس كرديد بيشتر شد ببريد آزمايش بگيرن. فردا صبحش ديديم بيشتر شده برديم آزمايشگاه بيمارستان لولاگر. خدا را شكر به حدي نبود كه نياز به بستري باشه. دكتر گفت زياد نپيچش خودت هر روز عرق كاسني و خاك شير بخور خوب ميشه. همينجوري هم شد. هفته اول بعد از تولدت كلا" خواب بودي خاله آفو هر روز 7 صبح قبل از اينكه بره سر كار مي اومد بالاسرت بوست مي كرد و ميرفت. عصر هم كه از سر كار برميگشت يه راست مي اومد سراغ تو و ميبوسيدت و ميگفت چرا خوابه ميخوام بيدارش كنم. خلاصه ما كلي خوشحال بوديم و ميگفتيم عجب بچه آرومي همش خوابه. خلاصه از هفته دوم شروع كردي به...
8 ارديبهشت 1390

روزهای بعد از تولد عسلم

بابايي دو سه روز بعد تولدت برگشت سر كار چون مرخصيش تموم شده بود. از 10 روز قبل از تولدت اومده بود مرخصي. همن موقع اسباب كشي هم داشتيم. كه آوا خونه را ديده بود و قرارداد بسته بود. دقيا"‌خونه بغل دستيمونو كه نوساز هم بود. بعد از رفتن بابايي اسباب كشي كرديم با كمك آوا و نانا و دايي محسن و خاله آفو و صدي و تاتا. من همن روز تب و لرز شديدي گرفته بودم. دايي محسن هم تازه از بندر اومده بود با كلي سوغاتي برا دخملي. (پمپرز، عروسك هم قدت، وان و صندلي بادي، سرهمي و كلاه و .....)خاله آفو هم يه ربع سكه بهت داد. نانا و دايي حاجي هركدوم يه پلاك، خاله تاتا و صدي هم لباس. نانا جون گوشواره. بقيه هم پول دادن. ...
8 ارديبهشت 1390