از هر دري....
سلام ...سلام....البته بعد از يه غيبت طولاني
بالاخره 6 ماه مرخصي تموم شد و مجبور شدم برگردم سركار... از 20 آبان برگشتم سر كار و پيگيريها و درخواستهاي فراوانم از بالا تا پايين برا استفاده از نه ماه مرخصي زايمان فايده اي نداشت. گفتن چون شما بيمه تامين اجتماعي هستي و بيمه زير بار اين سه ماه نرفته اداره هم نميتونه سه ماه را تقبل كنه بايد برگردي سر كارت يا مرخصي بدون حقوق بگيري. منم راضي شدم به گزينه دوم ولي متاسفانه اين بار مديرم قبول نكرد و گفت نيرو ندارم و نميتونم موافقت كنم ولي باهات همكاري ميكنم هر موقع خواستي بري بچه ات را شير بدي حتي ميگم ماشين اداره در اختيارت بذارن تا معطل نشي و زود بري برگردي. پاس شير هم جاي خودش. خلاصه اين شد كه الان من نزديك 20 روزه هر روز دخملا را تو خواب ناز ميذارم و ميام اداره . بازم خدا را شكر به هر حال شرايط سخت بوده ولي قابل تحمل بوده برامون.
البته الحق همكاري بابايي هم خيلي بوده و هر روز پيش شما بوده تا من برگردم و بعد بره اداره تا 7- 8 شب و خدا را شكر كه كارش اداري نيست و تو رفتن اداره انعطاف داره ساعت كاريش....
14 و 15 آذر هم تهران برامون كارگاه گذاشتن و با وجودي كه برنامه شون خيلي خوب و جذابه ولي واقعا برام سخته دست تنها آيلا را با خودم ببرم . اگه بشه ميخوام يكي از همكارا را جام بفرستم هر چند مدير مصره كه خودم برم. آخه من چجوري يه كيف گنده برا وسايل و لباساي آيلا بردارم و خودشم بغل كنم برم سوار هواپيما بشم و بعد اونجا تنهايي آژانس بگيرم و برم از اونور فاطمه جيگر را هم 4 روز تنها بذارمش. متاسفانه اين چيزا را تا كسي باهاش مواجه نشه درك نميكنه ...
واكسن شش ماهگي آيلا را با دو هفته تاخير زديم چون سرماخورده بود و دكترش گفت نزنيد تا خوب بشه...بعدشم تب كرد و گريه زاري تا دو روز. الان ديگه خوبه...وزنش هم هزار ماشالا 10600 بود و قدش 68 و خانومه گفت شير خشك ميدي گفتم نه گفت خيلي وزنش زياده فاطمه ناناسم هم همينجوري تپل و خوردني بود.
الان آيلا چهار دست و پا ميره و البته خسته كه ميشه شكمشو مياره پايين و خودشو ميكشه رو زمين.. هر چي دم دسش بياد ميكنه دهنش از جمله كاغذ و دستمال كاغذي كه متاسفانه مثل فاطمه علاقه شديدي هم داره و من دائم بايد حواسم باشه كتابي، دفتري ، تكه كاغذي يا دستمال كاغذي فاطمه نندازه زمين كه آيلا سريع خودشو ميرسونه بهش ...
با فاطمه خيلي جوره و تا ميبينتش چشاش برق ميزنه و شروع ميكنه به خنديدن و سر و صدا كردن ... كافيه فاطمه يه پخ بگه بهش كلي غش غش ميخنده و من از دور نگاشون ميكنم و تو دلم قند آب ميشه. خدايا شكرت واقعا بچه چقدر شيرينه و با ديدن يه خنده اش كل خستگيت درمياد...