یکسال گذشت......
سالی گذشت و ندیدیم لبخند رویش..... گذشت ایام نیز نتوانست دلهای پر از درد و رنج ما را اندکی تسکین دهد. یکسال گذشت و این یکسال را با یاد و بی حضورش چه تلخ و مبهوت به پایان بردیم و در فراقش چه خونها که از دل چکید و چه اشکها که بر رخ دوید. و ما اینک اولین سالگرد غروب خورشید زندگیمان مهربان قلبی که سالها به دوستی و محبتمان می نواخت را به سوگ می نشینیم بر سر مزارش رفته و با قرائت فاتحه ای خرسندش می کنیم. به سر خاک تو رفتم خط پاکش خواندم آه از این خط که نوشتند به پیشانی ام! و او با همان سکوت معنی دار آشنایش به ما پاسخ خواهد گفت.... او جاودانه شد و ما او را در قلبمان جاودانه جای داده ایم...
فردا اولین سالگرد فوت دایی عزیز و مهربانم هست. معلمی که دانشش، خانهها را استوار و راهها را هموار میساخت؛ او که مهربانی را گسترده میخواست و انسانیت را ستایش میکرد؛ هیچکس چون او سرود زیبای یاری رساندن بر قلههای رفیع عشق را بی هیچ ادعا و بیهیچ چشمداشتی فریاد نمیکرد و آنگاه که باید یاری میشد، هیچکس را یارای یاری رساندن به او نبود. سالگرد درگذشتش تسلیت باد.
یکسال است که دلتنگی های غروب را با بودن در کنار مزارش، سپری می کنیم
و در نهایت ناباوری، باورمان شده که او دیگر نیست، دیگر نمی آید
و دیگر نباید منتظرش باشیم، دیگر آن شمع فروزان را نمی بینیم
ولی طنین صدای دلنشینش همچنان در گوش ما
و مهربانیش در قلب ما و زیبایی چهره اش در یاد ماست.