فاطمه جانفاطمه جان، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره
آيلا جانآيلا جان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره
آیلین جونمآیلین جونم، تا این لحظه: 5 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره
یاسین جانیاسین جان، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره
ترلان گلمترلان گلم، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره
وبلاگ جانوبلاگ جان، تا این لحظه: 13 سال و 1 روز سن داره

من و فرشته هام...

ادامه پست قبلی........

1397/9/7 13:31
نویسنده : مامان پری
293 بازدید
اشتراک گذاری

بعد عروسی همراه خان عمو اینا برگشتیم خونه آقا هوشنگ ...فرداش پنجشنبه بود و ما هم تعطیل ...صبح عمو و بابایی بره ای که آقا هوشنگ گرفته بود کشتن و بساط کباب گذاشتن و بعد هم تمیز کاری خونه و خورد کردن گوشتها و ...بعد ناهار خان عمو اینا برگشتن گفتن محمد و علی امتحان دارن. ولی ما موندیم که جمعه عصر برگردیم.

شب پنجشنبه هم عمه فریبا اینا با عمو مهدی از بروجن اومدن و جمع مون جمع شد و حسابی خوش گذشت به شما با بودن بهار و هانیه ...فردا ظهرش هم خاله صدیقه و عمو مجتبی از شیراز اومدن... قبلش نانا همش میگفت مجتبی از عید به این ور نیومده نورآباد و همش ناراحت بود که با اومدنش کلی خوشحال شد..آیلین خوشگلم هم برای اولین بار اومد ولایت پدریش...

زن عمو طاهره هم که رفته بودن خونه مامانش شب با عمو و مهتا و پویا اومدن و باز جمعمون جمع شد. البته همون شب عمو مجتبی و خاله برگشتن شیراز چون شنبه صبح عمو جلسه مهم داشت و کلا نصف روز اونجا بودن و عمو مهدی هم باهاشون رفت شیراز. دیگه ما به اصرار شما و البته بارندگی شدید اون شب، تصمیم گرفتیم  که صبح شنبه برگردیم خونمون...

شنبه صبح زود راه افتادیم یه ربع که رفتیم تا وحشتناک بارون میزنه و جاده پر از آب و دید کم بخاطر مه و کولاک شدید و اصلا نمیشه رفت...بابایی گفت بیخیال رفتن شیم یه زنگ بزن اداره مرخصی بگیر راه خطرناکه. با گفتن این جمله فاطمه گلم که مثلا عقب ماشین خواب بود خنده بلندی کرد که ما هم کلی به خنده و خوشحالیش خندیدیم....همون موقع هم دیدم معلم فاطی پیام داده که مدارس تعطیل شده ...این شد که دور زدیم و با خرید یه سطل آش برای صبحانه برگشتیم خونه آقا و با دیدن ما همه کلی خوشحال شدن مخصوصا بچه ها ... عمو فرود اینا هم قبل ظهر شنبه رفتن شیراز که ظاهرا مسیر شیراز بهتر بوده و بارندگی شدید نبوده خیلی...

خلاصه شنبه موندیم ..فرداش یکشنبه هم که 17 ربیع بود و تعطیل شما وروجکها حسابی آتیش سوزوندین و شیطونی کردین و بارون هم تا تونست بارید و بارید....به قول بابایی یه تعطیلات نوروزی شد برامون این چند روز و عالی بود....

یکشنبه شب بعد از 5-4 روز تعطیلی و استراحت و تفریح برگشتیم خونه مون و عمه فریبا هم رفتن خونشون....

پسندها (12)

نظرات (9)

صفو
15 آذر 97 8:06
به سلامتی.
این تعطیلات شبه نوروزی بعد از ماموریت نسبتا طولانی واجب بود هم برای خودتون و هم بچه ها.
فقط کاش تو این سفرا یه شرایطی بود که می شد خلوتی دو نفره هم باشه که اغلب نمیشه.
بعضی درد دل ها و صحبتها و ناراحتی های سطحی تو شلوغی ها الکی قلنبه میشن چون به موقع رسیدگی نمیشن.چشمک
مامان پری
پاسخ
ممنونم عزیز دلممحبت
نه اتفاقا خدا را شکر به خیر گذشت و شلوغی باعث بوجود آمدن مشکل و مسئله ای نشد
گلگلگلمحبت
مامان آیلینمامان آیلین
16 مهر 98 10:20
به سلامتی و دل خوش😘
مامان تربچهمامان تربچه
25 مهر 98 22:17
لایک😍
مامان پری
پاسخ
💐
مامان و بابامامان و بابا
25 آذر 98 10:11
😍
مامانیمامانی
7 دی 98 11:43
به سلامتی و مبارکی
مامان پریمامان پری
8 دی 98 11:26
ممنون از نظرات پر مهرتان🌻
مامان منتظرمامان منتظر
25 دی 98 9:28
😍
مامان جونیمامان جونی
22 خرداد 99 8:13
لایک😍
مامانیمامانی
7 تیر 99 12:32
😍