ادامه پست قبلی........
بعد عروسی همراه خان عمو اینا برگشتیم خونه آقا هوشنگ ...فرداش پنجشنبه بود و ما هم تعطیل ...صبح عمو و بابایی بره ای که آقا هوشنگ گرفته بود کشتن و بساط کباب گذاشتن و بعد هم تمیز کاری خونه و خورد کردن گوشتها و ...بعد ناهار خان عمو اینا برگشتن گفتن محمد و علی امتحان دارن. ولی ما موندیم که جمعه عصر برگردیم.
شب پنجشنبه هم عمه فریبا اینا با عمو مهدی از بروجن اومدن و جمع مون جمع شد و حسابی خوش گذشت به شما با بودن بهار و هانیه ...فردا ظهرش هم خاله صدیقه و عمو مجتبی از شیراز اومدن... قبلش نانا همش میگفت مجتبی از عید به این ور نیومده نورآباد و همش ناراحت بود که با اومدنش کلی خوشحال شد..آیلین خوشگلم هم برای اولین بار اومد ولایت پدریش...
زن عمو طاهره هم که رفته بودن خونه مامانش شب با عمو و مهتا و پویا اومدن و باز جمعمون جمع شد. البته همون شب عمو مجتبی و خاله برگشتن شیراز چون شنبه صبح عمو جلسه مهم داشت و کلا نصف روز اونجا بودن و عمو مهدی هم باهاشون رفت شیراز. دیگه ما به اصرار شما و البته بارندگی شدید اون شب، تصمیم گرفتیم که صبح شنبه برگردیم خونمون...
شنبه صبح زود راه افتادیم یه ربع که رفتیم تا وحشتناک بارون میزنه و جاده پر از آب و دید کم بخاطر مه و کولاک شدید و اصلا نمیشه رفت...بابایی گفت بیخیال رفتن شیم یه زنگ بزن اداره مرخصی بگیر راه خطرناکه. با گفتن این جمله فاطمه گلم که مثلا عقب ماشین خواب بود خنده بلندی کرد که ما هم کلی به خنده و خوشحالیش خندیدیم....همون موقع هم دیدم معلم فاطی پیام داده که مدارس تعطیل شده ...این شد که دور زدیم و با خرید یه سطل آش برای صبحانه برگشتیم خونه آقا و با دیدن ما همه کلی خوشحال شدن مخصوصا بچه ها ... عمو فرود اینا هم قبل ظهر شنبه رفتن شیراز که ظاهرا مسیر شیراز بهتر بوده و بارندگی شدید نبوده خیلی...
خلاصه شنبه موندیم ..فرداش یکشنبه هم که 17 ربیع بود و تعطیل شما وروجکها حسابی آتیش سوزوندین و شیطونی کردین و بارون هم تا تونست بارید و بارید....به قول بابایی یه تعطیلات نوروزی شد برامون این چند روز و عالی بود....
یکشنبه شب بعد از 5-4 روز تعطیلی و استراحت و تفریح برگشتیم خونه مون و عمه فریبا هم رفتن خونشون....