سالهای دور از خانه....
سلام سلام صد تا سلام...
بالاخره بعد از نزدیک به سه سال تونستم بیام و ب دخملای گلم آپدیت کنم
در واقع رمز ورود فراموش کرده بود و رمز ایمیلم هم همینطور و نمیتونستم وارد شم
البته اوایل مشغله کاریم زیاد بود از طرفی نزدیک به دو سال با یه مدیر بی سواد و همه چی تمام کار می کردم که کل زندگیم تحت الشعاع رفتار و کارهاش بود و خدا را شکر گورش گم کرد و رفت و به تاریخ پیوست....
هر چند بالاخره باید روزی جواب خیانتها ، پارتی بازی ها و بی عدالتی هایی که در حق کشور و استان و شهر خودش کرد را بده و قطعا خیلی ها منتظر اون روز هستن...
امروز فقط خواستم برا شروع یه پست بذارم تا بعد به امید خدا برگردم و اتفاقات این چند سال هر چی یادم بود بنویسم و بگم ...
الانم باید برم دنبال فاطمه گلی تحویلش بگیرم و بیارمش اداره پیش خودم...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی