سفر حج...
سلام بر دختراي گلم...
به لطف خدا و به سلامتي امروز مسافراي حج برمي گردن ...ساعت 6 عصر از جده پرواز دارن و اگه تاخير هم نداشته باشن ايشالا 11-12 شب فرودگاه شيراز هستن. يه كاروان 21 نفره از فاميل كه همگي با هم روز پنجشنبه 18 دي از شيراز حركت كردن و ساعت 12 شب برا مدينه پرواز داشتن... آقا جون و مامان مرجان، آقا هوشنگ و مادر جون، خاله صفورا و علي جونم با باباش، دايي و زن دايي يعني بابا بزرگ و مامان بزرگ علي جون، خاله كوكب و خاله شوكت ، خاله مريم با آقاي تقوي، خاله فاطمه ، خاله آمنه و شوهرش، خاله آذر و عمو عباس همراه پسر كوچيكش و خانم و آقاي مهدي پور كه من خيلي نميشناسمشون. خدا را هزار بار شكر تا الان همه سلامت و خوش بودن و مشكلي نداشتن..
بابا ميگه كارامونو انجام بديم عصر بريم شيراز فردا شب هم وليمه آقا جون ايناست سه شنبه صبح زود هم برگرديم. از اون ور پنجشنبه بريم برا وليمه آقا هوشنگ كه احتمالا همون روزه.... من ميگم نه وايسيم فردا بريم كه نخوايم تا آخر هفته برگرديم ...حالا قراره تا ظهر فكرامون بكنيم و تصميم بگيريم...ايشالا خدا قسمت همه اونايي بكنه كه دوست دارن برن و ايشالا دفعه ديگه منم همراه بابايي و دخملاي گلم برم... يه بار تابستان 81 دانشجويي رفتم كه خيلي عالي بود...