فاطمه جانفاطمه جان، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره
آيلا جانآيلا جان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره
آیلین جونمآیلین جونم، تا این لحظه: 5 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره
یاسین جانیاسین جان، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره
ترلان گلمترلان گلم، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره
وبلاگ جانوبلاگ جان، تا این لحظه: 13 سال و 3 روز سن داره

من و فرشته هام...

سفر به قشم

1392/10/3 11:17
نویسنده : مامان پری
852 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بر پرنسس مامان...

 

هفته پيش يه سفر يه هفته اي رفتيم قشم و بندر عباس...خيلي خوب بود خدا را شكر...فقط راهش يكم طولاني و خسته كننده بود..

 

از اول سفرمون بگم كه پنج شنبه شب يعني 21/9/92 تو بارون و كولاك شديد رفتيم خونه آقا جون ...شب را با خستگي زياد اونجا بوديم فردا صبحش هم همراه دايي محسن و خاله صديقه راه افتاديم سمت بندر عباس...عمو مجتبي هم كه رفته بود لار قرار شد از همونجا همسفرمون بشه..

خدا را شكر بارون بند اومده بود و هوا صاف صاف بود...

 

من يه هفته مرخصي گرفته بودم و بابايي هم همه برنامه هاشو راس و ريس كرده بود تا يه هفته اي كه ميريم برميگرديم خيالمون از بابت كار اداره راحت باشه..البته قرار بود سه شنبه هفته بعد برگرديم كه نشد و تا آخر هفته مونديم ......

 

ناهار جمعه را تو لار همراه عمو مجتبي خورديم كه ماماني زحمتشو كشيده بود و صبح برامون آماده كرده بود... چند باري تا بندر هم برا نماز و چاي و ميوه و استراحت وايساديم...نزديك ساعت 6 شب بود كه رسيديم بندر عباس كه واقعا شهر شلوغ و پر ترافيكي بود و من اصلا فكرشو نميكردم اينقدر شلوغ باشه..

 

شب رفتيم خونه عمو ..زن عمو با سليقه تمام ازمون پذيرايي كرد...بعد استراحت و شام خسته و كوفته خوابيديم ..فرداش يه سر رفتيم بازار بندر عباس (پاساژ زيتون و پاساژ حوزه علميه و دكوري فانتزي)

 

ناهار و شام باز خونه عمو بوديم. كه قبل شام هم يه سر رفتيم پارك و ساحل دريا كه تو و نازلي كلي بازي كردين. البته هوا هم حسابي سرد بود....فردا صبحش هم راه افتاديم سمت بندر پل و تا نزديكاي ظهر درگير كارپراژ ماشين بوديم تا برسيم درگهان...دايي محسن هم اون روز مرخصي گرفت و به عنوان راهنما و همسفر همرامون اومد ...اون روز يه سري خريد كرديم..شب خسته و كوفته رفتيم قشم و هتل كه عمو مجتبي از طرف اداره اش رزرو كرده بود و واقعا جاي عالي و ترتميز و نوسازي بود...با ديدن اونجا كلي از خستگيمون دررفت...وسيله ها را گذاشتيم تو هتل و بابايي و عمو رفتن برا خريد وسايل شام و نون و ميوه..داي محسن هم رفت اسكله تا با قايق برگرده بندر چون 8 شب شيفت داشت..برا شام با كمك خاله يه غذاي فوري درسيديم و بعد شام زودي خوابيديم.

 

فرداش من زود برا ناهارمون يه ماكاروني درست كردم و بعد صبونه رفتيم بازار قشم...يه سري خريد هم برا ني نيمون كرديم تا ظهر كه برگشتيم هتل ناهار خورديم و چون خسته بوديم گفتيم بمونيم استراحت كنيم...عصر رفتيم ساحل دريا كه واقعا خوش گذشت و دخملي با عمو مجتبي و بابايي كلي بازي كردي...بعدش رفتيم سيتي سنتر قشم....شام هم همونجا خورديم تا ساعت 12:30 شب كه برگشتيم هتل...فرداش صبح ساعت 10 هتل را تحويل داديم و اومديم درگهان...البته ناهارمون را هم با كمك خاله همون صبح آماده كرده بوديم...خلاصه اون روز هم درگهان بوديم تا شب...شب هم رفتيم رستوران ...آخر شب ديديم درگهان جاي مناسبي برا موندن نيست با وجود خستگي زياد راه افتاديم سمت بندر عباس كه حدود ساعت 2 نصف شب رسيديم خونه دايي محسن..كل مسير برگشت را هم حواسم به بابايي بود كه به خاطر خستگي يه وقت خوابش نبره...فردا ظهرش هم به اصرار عمو مونديم...شب هم باز خونه عمو مونديم و رفتيم پارك و عمو جوجه كباب درسيد ..هوا حسابي سرد بود...پنجشنبه صبح راه افتاديم سمت شيراز...از جاده داراب ..ناهار داراب بوديم كه آدرس يه كبابي خوب گرفتيم و رفتيم اونجا...شب حدود ساعت 6/7 رسيديم خونه آقا جون...همون شب تولد خاله صفو بود....خلاصه سفر خوب و دلچسبي بود برامون خدا را شكر...به قول ماماني همينكه آدم صحيح و سالم اين همه راه بره و برگرده از همه چي مهمتره ...

 

دخملي هم كلي خريد برا خودش كرد اونجا: كفش اسكيت، اسكوتر، عروسك، سارافون و كلي لباس ديگه، لباس عروس و ... 

 

ياسين جون خاله هم همسفر كوچولو و عزيزمون بود تو اين مسافرت كه كلي آقايي كرد و خاله را خيلي اذيت نكرد...

راستي روز آخر كه درگهان بوديم خاله به خاطر حساسيت ويروسي صداش كامل گرفته بود كه بندر عباس رفت دكتر و الان بهتره خدا را شكر...من و بابايي و دخملي هم از اول سفر سرماخوردگي و سرفه باهامون بود كه علي رغم مصرف قرص و دارو هنوز درگيريم...

پسندها (11)

نظرات (14)

❤خونه نمدی❤
3 دی 92 11:37
مامان با سلیقه سلام اگه میخوای هرکی میاد تو اتاق نی نی خوشگلت انگشت به دهن بمونه یه سر به خونه نمدی بزن کارای تک و شیکی که تو هیچ مغازه ای نمیتونی پیدا کنی منتظرت هستم www.namadi.ir ارسال به سراسر ایران با تشکر خونه نمدی
خاله صفو
7 دی 92 11:06
خدا رو شکر که بهتون خوش گذشته. تا باشه از این سفرهای تفریحی و تجاری! آفرین به یاسین که تو راه ابروداری کرده عوضش بعد سفر در جهت جبران، پدر و پدر جد مامانش رو آورد جلو چشمش نیم وجبی! البته الان که یه هفته ای هست برگشته خیلی بهتر شده اما به آرومی گذشته نیست!
خاله طاهی
8 دی 92 22:35
به سلاااااااااامتییییییییی دلم برای همتون یه دنیا تنگ شده مواظب خودتون مخصوصا تاتی نباتی جون باشید
خاله صفو
7 بهمن 92 9:01
سلام حاله پرمیم. چرا نمی نویسی؟
مامان آیلینمامان آیلین
16 مهر 98 10:13
عزیزمی😘
مامان تربچهمامان تربچه
25 مهر 98 22:28
همیشه به گشتن و تفریح😍
مامان پری
پاسخ
😍
مامان و بابامامان و بابا
27 آذر 98 9:15
😍🌈
مامانیمامانی
7 دی 98 11:54
همیشه به سفر و تفریح
مامان پریمامان پری
8 دی 98 11:22
ممنون از نظرات پر مهرتان🌻
مامان منتظرمامان منتظر
25 دی 98 9:34
خوش باشین😘
خاله جونی
25 دی 98 13:25
یادش بخیر  خوش گذشت خیلی😘
مامان پریمامان پری
25 دی 98 13:35
عالی بود😍
مامان جونیمامان جونی
22 خرداد 99 8:10
لایک😍
مامانیمامانی
7 تیر 99 12:29
😍