فاطمه جانفاطمه جان، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه سن داره
آيلا جانآيلا جان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره
آیلین جونمآیلین جونم، تا این لحظه: 5 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره
یاسین جانیاسین جان، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره
ترلان گلمترلان گلم، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره
وبلاگ جانوبلاگ جان، تا این لحظه: 13 سال و 2 روز سن داره

من و فرشته هام...

روز مادر مبارک.

دیروز تولد حضرت فاطمه زهرا (س) و روز مادر بود.  فرشته های قشنگم اینجوری من را غافلگیر کردن😘 عصر از سرکار که برگشتم خونه اولش آیلا جونم با تبلت اومد به استقبالم و گفت مامان سلام😘 روزت مبارک. بعد متوجه شدم تا داره با تبلتش همزمان فیلم میگیره😍😘. بعدم فاطمه جونم با این بسته ها اومد و گفت مامان سورپرایزززز😘 من به فدای شما دخترای گلم که همه کارها را خودتون تنهایی و بدون اطلاع بابایی انجام دادین😘 دخترام بس به پیکسل علاقه دارن تو کادوهای منم پیکسل گذاشتن😅 نقاشی آیلا که تو مدرسه با کمک مربی کشیده و برام آورده بود😘 اینم نقاشی و نامه که فاطمه جونیم برام نوشته و کادو کرده😍😘 از پس انداز خودشون ...
27 بهمن 1398

پارک مشاغل

دیروز آیلا جونم با دوستاش رفتن پارک مشاغل و بازی. خدا را شکر حسابی خوش گذشته تا حدی که قراره اولین فرصت خودم دوباره ببرمش. 😘 این عکسها را خانم مربی مهربون برام فرستاده😍   خانم دکتر کی بودی😘 خانومش میگفت بیشتر از همه از آشپزخونه خوشت اومده عزیزم😘 قربونت برم که برعکس مامانی😉   ...
25 دی 1398

برف....

خدا را شکر اینجا هم بالاخره برف اومد و کل شهر سفید پوش شد🌨 دیروز و امروز بخاطر بارش برف مدارس تعطیل بودن و امروز ادارات با دو ساعت تاخیر شروع میشن.  البته من بر خلاف بچه ها که خیلی ذوق دارن و خوشحال هستن، خیلی هم ذوق برف را ندارم فقط بخاطر یخبندان و مشکلات روزهای بعدش❄️ ولی باز هم خدا را شکر و ممنون بابت این همه نعمت🙏 این عکسها را همین الان از تو بالکن گرفتم  محوطه خونمون و حیاط    ...
22 دی 1398

گیسوی تو دام بلاست....ابروی تو تیغ فناست

اینجاست که شاعر می فرماید: گیسوی تو پیچیده ترین معضل دنیاست😍   همین الان یهویی😍 تو همانی که توانی بکشانی دل ما را به جهانی که دلم می خواهد من همانم که به جز عشق ندانم نتوانم بسپارم به کسی دل چون دلم می خواهد که تو همدردی و درمان و من این درد به جان میخرم و تاب ندارم که سپارم به نگارم بنویس صبر و قرارم بیقرارم من چه عشقی به تو دارم تاخیر نکن حکم بده حاکم احساس تا موی تو و دست منو شانه محیاست سازی بزن و سوز دل خسته دوا کن گیسوی تو پیچیده ترین معضل دنیاست تاخیر نکن حکم بده حاکم احساس تا موی تو و دست منو شانه مهیاست سازی بزن و سوز دل خسته دوا کن گیسوی تو پیچیده ترین معضل دنیاست تو همانی که توانی بکشانی دل ما ر...
20 دی 1398

یلدای 98

ما اومدیم با پست یلدایی امسال البته با سه روز تاخیر😇 یلدای امسال یه تفاوت با یلدای سالهای قبل داشت. درسته😍 همونطور که قبلاً گفته بودم تولد یک سالگی ترلان عشقولی بود. الهی 120 سال زنده باشی عمه خوشگلم🎂🌼.  شام خونه دایی جون دعوت بودیم همراه دایی حاجی اینا... بعد هم مراسم تولد و چله نشینی با هم ...به بچه ها حسابی خوش گذشت کلی بازی کردن و قر دادن و خندیدن و ..... امیدوارم که همیشه لبتون خندون و دلتون شاد باشه فرشته های من. ترلان جیگری هم حسابی دلبری کرد و ذوق داشت قربونش بشم...البته اولش یکم بی حال و نق نقو بود که فکر کنم بخاطر دندونش بود ولی کم کم که بچه ها را دید حالش بهتر شد و شروع کرد به قر دادن و ذوق کردن😍 ...البته آخر ...
3 دی 1398

یک پست یلدایی...

عمرتون صد شب یلدا...........دلتون قد یه دریا توی این شبهای سرما...........یادتون همیشه با ما امروز آخرین روز پاییز هست و امشب شب یلدا. دخترا تو مدرسه جشن شب یلدا دارن که امیدوارم بهشون حسابی خوش بگذره. از دیروز در حال تدارک بودیم برا جشن امروزشون...گفته بودن لباس محلی اگه دارین بپوشین ولی برا دخترای من معنی این جمله یعنی حتماً باید بپوشین و اجباریه...این بود که ما دست بکار خیاطی و کوتاه کردن لباس برا فاطمه خانم شدیم که خدا را شکر نتیجه کار رضایت بخش بود و مورد پسند واقع شد. آیلا جونم هم که قبول کرد همون لباس پارسالش را با کمی تغییر بپوشه. امروز قراره دخترا آهنگ شب یلدا را برا دوستاشون اجرا کنن و اولین شب یلدای مدرسه ای آیلا جونی...
30 آذر 1398

زیارت قبول حاج علی خوشگلم

فدای علی جونم بشم که تنهایی رفت زیارت امام رضا و برگشت.  ماشاالله برا خودش مردی شده دیگه ... تازه به فکر همه هم بوده و برا همه سوغاتی آورده . زیارت قبول حاج علی خوشگل خاله. اینم از سوغاتی علی عزیزم برا خانواده ما پ. ن. دیشب دایی مهدی عزیز و زن دایی جون که رفته بودن زیارت زیارت امام حسین (ع) به سلامتی برگشتن. انشاءالله قسمت همه عاشقان و آرزومندای ارباب🙏   ...
26 مهر 1398

نذری...

از اول ازدواج مون سعی کردم محرم یا صفر هرکدوم که تونستم و شرایط محیا بود یه سفره نذری داشته باشیم که بیشتر اربعین یا ۲۸ صفر تونستم نذرم را ادا کنم.  امسال هم گفتیم چون تازه جابجا شدیم و اومدیم تو خونه جدید خوبه که اولین مهمونی رسمی مون را با پختن نذری شروع کنیم. بعد تو تقویم دیدیم تا امروز ۵ صفر سالروز شهادت حضرت رقیه (س) است. بابایی پیشنهاد داد تا همین امروز نذری را بپزیم. منم سریع دست بکار شدم. البته بابایی هم حسابی کمک کرد و غذامون خدا را شکر به برکت اسم حضرت رقیه خیلی خوشمزه و عالی شد😍. رقیه بانو خودت نذرمون را قبول کن.  دخترام را در پناه خودت نگه دار و عاقبت بخیرشون کن🙏 موقع پختن نذری برا همه دعا ک...
12 مهر 1398
1029 22 18 ادامه مطلب