فاطمه جانفاطمه جان، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره
آيلا جانآيلا جان، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره
آیلین جونمآیلین جونم، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره
یاسین جانیاسین جان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره
ترلان گلمترلان گلم، تا این لحظه: 5 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره
وبلاگ جانوبلاگ جان، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

من و فرشته هام...

ترمیم دندان های آیلا

به جرأت میتونم بگم یکی از بدترین و تلخ ترین خاطراتم پوسیدگی شدید و ریختن دندونهای آیلا هست اونم تو دو سالگیش... قطعاً برای هر مادری، ناخوشی و مریضی دلبندش از هر اتفاقی تلخ تر و ناراحت کننده تره. خصوصاً اگه جبرانش زمان ببره و احساس کنی می تونستی کاری کنی که این اتفاق نیفته. یه جور کوتاهی یا کم توجهی یا شاید بی دقتی، حالا به هر دلیل و بهانه که باشه.... در واقع اتفاق تلخی بود که شاید اگه زودتر متوجه اش میشدم و پیگیرش الان آیلا دندونهای بهتری داشت و راحت می تونست غذا بخوره، لقمه و میوه گاز بزنه و لذت ببره از غذا خوردن...خدایا منو ببخش که مادر خوبی نبودم برای دخترم...آیلای قشنگم شرمنده معصومیتت هستم وقتی دست میذاشتی رو لپت و با گریه ...
22 اسفند 1397

جشن هفت سین مهد

امروز جشن هفت سین مهد آیلا جونم هست و آیلا هم نقش سیب هفت سین.🍏 اسم شریف من سیب           خوشمزه و بی رقیب ای آقای زمستون                  من اومدم به میدون  عید شما مبارک!                           عید شما مبارک! طبق قرار قبلی دختر طلا با لباس سنتی آماده شد و منم دقیقه نودی امروز صبح یه سبد سیب آماده کردم تا تو مهد دستش بگیره و شعرش بخونه 😍...     داخل آسانسور جلوی ساختمونمون   ...
22 اسفند 1397

آیلا قیزیم...

بعد از تولد گروهی که چند وقت پیش تو مهد گرفتن، آیلا گیر داده بود که چرا تو جشن برا من مثل آوین (دوست صمیمی مهدش) لباس محلی نپوشوندی و من خیلی خوشم میاد، باید لباس محلی برام بخری...گفتم باشه برا جشن هفت سین مهد برات می گیرم.  خلاصه دیروز به هوای خونه تکونی کمد اتاق ریختم و لباسای سنتی فاطمه جونی که چندین سال پیش از نمایشگاه اقوام ایرانی خریده بودم براش، پیدا کردیم و آیلا جونیم هم با ذوق پوشید و گفت همین خوبه مامان و اندازه ام هست😍... (البته پیراهن ست لباس چون خوب دوخته نشده بود، این پیراهن جدا دادم برا فاطمه دوختن). اینم چند تا عکس با لباس اصیل ترکی قشقایی شیراز همراه با ژستهای همیشگی آیلا طلام😘... نقاشیهای ر...
18 اسفند 1397

استخر

کل تابستون گذشته و اوایل پاییز علاوه بر کلاس فیت نس و دنس که عصرها دخترا را می بردم، هفته ای دو جلسه هم می رفتیم استخر دانشگاه که اداره باهاش قرار داد بسته بود... فاطمه جونیم و آیلا گلم هم عاشق شنا و آب بازی... تا اینکه مدارس شروع شد و هوا هم سرد، با وجود اصرار دخترا دیگه ما قید استخر را زدیم و نرفتیم... از اونجایی که کارت اداره ام اعتبارش تا آخر اسفنده؛ دیدم هنوز کلی جلسه مونده و خلاصه از هفته پیش دوباره برنامه شنا را شروع کردیم. این دفعه برا فاطمه هماهنگ کردم یه مربی خوب هفته ای دو جلسه و هر جلسه دو ساعت داره آموزش میده بهش و فاطمه هم با شوق و ذوق تمرین میکنه و خیلی خیلی علاقه نشو...
15 اسفند 1397

هدیه روز مادر از طرف دخترای گلم

این کاردستی قشنگ آیلا جونم که با کمک مربی مهدش درست کرده اینم نقاشی فاطمه عزیزم که به قول خودش با عجله و تند تند کشیده قربون دخترای گلم بشم ...دست مهربونشون درد نکنه.. منم کاردستی و نقاشی قشنگ و باارزششون را آوردم اداره و کنار میز کارم چسبوندم تا همیشه جلو چشمام باشن و با دیدنشون ذوق کنم. بازم ممنون پرنسس های مهربونم....دوستون دارم  ...
9 اسفند 1397

تولد گروهی تو مهد

دیروز تولد حضرت فاطمه (س) و روز گرامیداشت مقام مادر و زن بود...تبریک به همه مادران عزیز به ویژه مادر عزیز خودم و مادرشوهر مهربانم، و همه زنان سرزمینم...انشاالله همیشه تندرست باشن و سلامت... پریروز تولد گروهی تو مهد آیلا گرفتن که حسابی به بچه ها خوش گذشته بود...دستشون درد نکنه اینم چند تا عکس از تولد کادوی مهد به بچه ها   ...
8 اسفند 1397

آتلیه....

دیشب رفتیم آتلیه که از طرف مهد آیلا گلی هماهنگ شده بود و عکس تولد و هفت سین گرفتیم... چند تا عکس خانوادگی هم خودمون گرفتیم...یه چندتایی هم با گوشی گرفتم که برا یادگاری میذارم اینجا...  قرار شد عکاس بعد اینکه رو عکسها کار کرد، فایلش برام تلگرام کنه تا بذارم تو وبلاگ دخترا... فردا هم تولد گروهی مهد هست که امیدوارم به آیلا جونیم خوش بگذره حسابی.   ...
5 اسفند 1397

تعطیلات بهمن ماه...

امسال تعطیلات بهمن ماه برا خودش یه تعطیلات نوروزی بود و خیلی عالی. اینجا بعد از تموم شدن تعطیلات رسمی 5 روزه، یک روز بعد از تعطیلات هم بخاطر بارندگی و افت شدید دما مدارس تعطیل شد و ما هم که شیراز بودیم مرخصی گرفتیم که البته جریان داشت و روز قبل برف گیر شده بودیم تو مسیر ...خلاصه چهارشنبه بعد از 11 روز (هفته قبل تعطیلات ماموریت بودم) وقتی رفتم اداره همکاران هم دیگر رو میدیدن سال نو را تبریک میگفتن و عقیده داشتن که انگار از تعطیلات نوروز برگشتن ...البته یکم بارندگی و سردی شدید هوا همه را غافلگیر کرد ولی در کل خوب بود خدا را شکر. یکشنبه تا چهارشنبه ماموریت تهران بودم که خوب بود و علاوه بر کار...
28 بهمن 1397