فاطمه جانفاطمه جان، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره
آيلا جانآيلا جان، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره
آیلین جونمآیلین جونم، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره
یاسین جانیاسین جان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره
ترلان گلمترلان گلم، تا این لحظه: 5 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره
وبلاگ جانوبلاگ جان، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

من و فرشته هام...

سفر قم -تهران

سلام بر دخترای نازم  متاسفانه این چند وقته نتونستم به موقع وبلاگ گل دخترا را آپ کنم چون سرم خیلی شلوغ بوده و درگیری زیاد داشتم ...الان کلی عکس دارم و کلی هم حرف نانوشته که نمیدونم از کجا بگم و اینکه همه را تو یه پست بگم یا هر کدوم را تو یه پست جدا گونه؟!.... به هر حال تصمیم گرفتم تو این پستم برم سراغ سفرمون به تهران و قم که با وجودی که خیلی فشرده بود ولی حسابی به بچه ها و ما خوش گذشت خدا را شکر. دو هفته پیش که یه روزش هم عید غدیر بود همراه آنا مرجان که دقیقه نود همسفرمون شد رفتیم قم و جمکران ..دو سه روزی اونجا بودیم که به زیارت و گشت گذار سپری شد ...مهمانسرامون روبروی فروشگاه سرای ایرانی بود که تلویزیون هم زیاد تبلیغش می...
9 شهريور 1398

پارک کوهستانی دراگ

پنجشنبه عصر رفتیم خونه آقا جون. خاله ها هم بودن و شام دور هم بودیم کلی بازی کردین و آتیش سوزوندين . آخر شب قرار شد خودمون بريم خونه خاله صدی خاله صفو هم بره خونه خودشون . علی و محمد گیر دادن که نه باید بیاین خونه ما . محمد کلی گریه کرد که آیلا باید بیاد خونه ما .. بابایی هم خسته بود و میگفت همینجا بخوابیم آخرش محمد جونم که نمیدونست چجوری ما را راضی کنه قربونش برم همش با گریه میگفت ماشین ما ۴۰۵ هست باید بیاین. ما هم خنده مون گرفته بود که چه ربطی داره خب (همون روز خاله اینا پارس فروخته بودن و پژو خریده بودن). بالاخره ساعت یک نصف شب و بعد از کش و قوس زیاد قرار شد خانوما با بچه ها برن خونه خاله صدیق و مردا بمونن خونه آقا جون .  فردا ص...
7 مرداد 1398

جشنواره عشایر

دو هفته پیش جشنواره ملی عشایر بود و از همه استانها اومده بودن.  خیلی جالب بود و البته رنگارنگ با اجرای نمایشی رسم و رسومات که بینشون بود. به همراه نمایشگاه صنایع دستی و خوراکی های خوشمزه و طبیعی ... اجرای زنده موسیقی محلی و نواحی ایران همراه با حرکات موزون و رقص محلی ... ما هم تقریبا هر شب رفتیم و حسابی به دخترا خوش گذشت خدا را شکر. اینم عکسای دختر عشایری من 😘 عکس ها ادامه دارد ... ...
2 مرداد 1398

سالگرد ازدواجمون مبارک...

عزیزم! با وجود پر مهرت و نگاه گرمت دنیایی از پاكی و صفا برایم به ارمغان آوردی، خوب من برای توصیف مهربانی‌هایت واژه‌ها یاری نمی‌دهند. چرا كه تو خود قاموس مهربانی هستی و من خوشحالم كه سالی دیگر بر عمر زندگی مشتركمان افزوده شد. دوازدهمین سالگرد یکی شدنمان مبارک و فرخنده باد😍 همسر مهربانم! از صمیم قلب برایت آرزوی سلامتی می‌کنم و امیدوارم قطار زندگی مشترک مان همیشه روی ریل های خوشبختی حرکت کند.   ...
26 تير 1398
1387 22 14 ادامه مطلب

پرنسس های قشنگم روزتون مبارک....

عزیزم امروز روز توست ، امیدورام از لحظه لحظه زندگیت لذت ببری و به تمام خواسته های زندگیت برسی. عرض تبریک به بهترین دخترکان دنیا روز دختر مبارک . . . من از تو گلی بهتر ندیدم ز تو باغ گلی خوشتر ندیدم میان این همه گلهای عالم گلی خوشبوتر از دختر ندیدم . . . روز دختر مبارک تقدیم به همه دختران همه آن موجودات پاک و الهی که وجودشان مایه حیات بشر است . . . روز دختر مبارک . . برای دختر گلم یه آسمون عشق میارم برای ناز اون چشاش سخاوت هدیه میارم یک دل پر امید و مهر ، ترانه ساز غصه ها هدیه من به دخترم ، همون غریب بی ریا دخترم روزت مبارک   به مناسبت روز دختر دیشب رفتیم رستوران و به انتخاب دخمل طلاها...
13 تير 1398
4366 18 14 ادامه مطلب

سلام بر همگی...

امروز اومدم اینجا و آخرین پستم که نگاه کردم دیدم تا یک ماه بیشتره که به وبلاگ گل دخترا سر نزدم و خاطرات قشنگشون را ننوشتم...نه اینکه خبری نباشه اتفاقاً خبر زیاد بود ولی این یک ماهه اینقدر درگیری و مشغله داشتم که متاسفانه نتونستم خاطرات را روزانه ثبت کنم. حالا سعی میکنم تا جایی که حافظه ام یاری کنه یه گذری به این یکماه داشته باشم...این چند وقته به وب دوستای خوبم هم نتونستم سر بزنم که امیدوارم حال همگی خوب باشه. سعی میکنم به مرور به همه سر بزنم. به قول معروف، دوستان گلم عذر تقصیر!😂  خب حالا خاطرات.... ماه رمضان را که چند باری افطار دعوت بودیم دوبار هم خودمون افطار دادیم یه بارش با دعوت تو خونمون و یه بار هم نذری... آخ...
30 خرداد 1398

پایان سال تحصیلی 98-1397

به لطف خدای مهربون دیروز فاطمه گلی آخرین امتحانش را به خوبی داد و تعطیل شد. اینم یه مرحله از تحصیل فاطمه که به خوبی و خوشی به پایان رسید. انشاالله که همیشه خدا پشت و پناه گل دخترا باشه و همه جا حافظشون.😍. ساعت 12 رفتم دنبال دختریم و چند تا عکس هم تو حیاط مدرسه شون از فاطمه جونیم گرفتم به عنوان یادگاری و حسن ختام پایان کلاس سوم ابتدایی. هرچند فاطمه از ذوق تعطیلی خیلی تمایل به عکاسی نداشت و با اصرار من قبول کرد. یادش بخیر من کلاس سوم ابتدایی دانش آموز مامانم بودم و بیشترین خاطراتی که از دوران ابتدایی دارم مربوط به همون سال هست. اون موقع خبری از گوشی و عکس و ثبت خاطرات نبود و هر چه که هست خاطرات شفاهی حک شده تو ذهنم هستن. من ا...
26 ارديبهشت 1398

وقتی فاطمه خانوم شاعر می شود....

فاطمه جونم امروز دومین امتحانشون دارن اونم املاء، امتحان ریاضی که خدا را شکر خوب بوده به قول خودش، دیشب داشت مثلاً رو وایت بردش املاء تمرین میکرد، منم مشغول آماده کردن افطاری. یه دفعه صدام زد که مامان بیا ببین شعرم قشنگه😆 رفتم پیشش و با این صحنه روبرو شدم:  قربون دختر خوش ذوق و شاعر خودم بشم. راستش با خوندن شعرش کلی ذوق کردم. فداش شم اثر شعریش را هم امضاء کرده تا کسی کپی برداری نکنه.😘 گفتم شاعری عمه فریبا انگار به تو هم سرایت کرده😍 آخه عمه فریبا هم دستی تو شعر و شاعری داره😘   الحمدالله علی ما هدانا... ...
23 ارديبهشت 1398

شمارش معکوس تا پایان سال تحصیلی 98-97

سلام پرنسس های خوشگل مامان... امروز ششمین روز از ماه مبارک رمضان هست و فاطمه گلم اولین امتحان پایان سال تحصیلیش اونم ریاضی را داره که انشاالله موفق باشه و به خوبی امتحانش داده باشه. صبح خودم رسوندمش و چون یکم استرس داشت به خانوم معلم عزیز سفارشش کردم و اومدم اداره. دیشب تا ساعت یک بیدار بودیم. فاطمه جان همزمان در حال تمرین ریاضی و دیدن تی وی و منم داشتم سحری آماده میکردم. با وجود بی خوابی شب قبل خدا را شکر صبح سرحال بیدار شد و رفتیم مدرسه. آیلا گلم یکم حالتهای سرماخوردگی داره و سرفه و بی حالی که به اجبار بردمش مهد. من و بابایی هم به لطف خدا روزه ایم. البته به خاطر طولانی بودن روز و گرما و سرکار رفتن یکم روزه داری سخته ولی انشاالله که فقط ...
22 ارديبهشت 1398