فاطمه جانفاطمه جان، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره
آيلا جانآيلا جان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره
آیلین جونمآیلین جونم، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره
یاسین جانیاسین جان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره
ترلان گلمترلان گلم، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره
وبلاگ جانوبلاگ جان، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

من و فرشته هام...

ما چهار نفریم....

آیلا جونی آجی فاطمه ام 18 اردیبهشت دنیا اومد به یک دنیا شور و شوق... خدایا شکرت که بار دیگه باران رحمت خودتو شامل حالمون کردی ... ...
6 تير 1393

دخترم....

تو آمدی و خدا خواست دخترم باشی و بهترین غزل توی دفترم باشی تو آمدی که بخندی، خدا به من خندید و استخاره زدم، گفت مال من باشی خدا کند که ببینم عروس گلهایی خدا کند که تو باغ صنوبرم باشی خدا کند که پر از عشق مادرت باشی خدا کند که پر از مهر مادرم باشی همیشه کاش که یک سمت ، پدرت باشد تو هم بخندی و در سمت دیگرم باشی تو آمدی که اگر روزگارمان بد بود تو دست کوچک باران باورم باشی بیا که روی لبت باغ یاس می رقصد بیا گلم که خدا خواست دخترم باشی تو آمدی و خدا خواست از همان اول تمام دلخوشی روز آخرم باشی....... ...
2 ارديبهشت 1393
1488 12 11 ادامه مطلب

هو الباقی...

يكسال گذشت... معلم مي گفت جاهاي خالي را با كلمات مناسب پر كنيد، اما نمي دانست بعضي جاهاي خالي هيچ گاه پر نمي شوند. براي شادي روح تمام كساني كه جاي خاليشان را هيچ كس نمي تواند پر كند فاتحه و صلوات.....   فردا پنجشنبه 1/12/1392 اولين سالگرد پرپر شدن غريبانه و ناگهاني، معصومانه و مظلومانه سهيلاست كه فقط 18 سال سن داشت...   خدا به پدر و مادرش صبر بده ان شاالله     ...
30 بهمن 1392
1153 12 13 ادامه مطلب

دزد نامرد و بیحیا.....

دیروز خبری شنیدم که خیلی ناراحتم کرد و یه جورایی شوکه شدم...دیروز عصر بابایی دوره داشت و دخملی هم خواب بود.. من هم از شنیدن این خبر دپرس و نگران...کلی گریه کردم و دلم برا عمو سوخت و هم لجم گرفت از این همه بی حیایی و نامردی مردم ......... خبرشو با کمی تغییرات از وب علی جون میذارم اینجا چون واقعا حوصله تایپ ندارم... خبرهای رسیده از سمت اصفهان حاکی از آن است که اول هفته خانه عمو دکتر رو دزد زده. زن عمو رفته بوده دیدن مامانش که مریضه. شازده پسر پیش خواهرشه که تنها نباشه و ظاهرا رفته اونجا درس بخونه. صدیقه شون هم که خوابگاهه. ساعت 8:30-8 شب بوده که عمو تنها خونه بوده. دو نفر از رو دیوار می پرن تو ...
24 بهمن 1392
1284 12 11 ادامه مطلب

بدون عنوان

خبر..خبردار.......... سلامممممم.... امروز مامان کلی کیفور هست...میدونی چرا؟!!! چون که... با كمك و ياري خداي مهربونم كه هميشه و همه جا هوامونو داشته و داره امروز هم يه روز خوب و پر خير برا من هست. ... بالاخره بعد از نزديك يك سال و نيم تعلل و انتظار و البته كم كاري خودم و برخي مشكلات پيش اومده تونستم موفق بشم و با موفقيت دوره ام را تموم كنم...خدايا شكرت ممنونتم...   الان هوا حسابي برفي و سرد هست و از صبح داره برف ميباره اونم خيلي شديد... خدا كنه ادارات را فردا تعطيل كنن..آخه با اين همه برف و يخبندون و بارداريم اداره اومدن برام خيلي مشكله.... ...
16 بهمن 1392

بدون عنوان

سلامممممم....   دیروز برا اولین بار با هم رفتیم استخر ....با وجود سرمای شدید هوا، در کل عالی بود عالیییییییییییی...رفتیم استخری که از طرف اداره باهاش قرارداد بستن و خدا را شکر نزدیک خونمونه...ساعت ٣:٤٥ رفتیم تا ٥:١٥ ...استخرش در کل بد نبود..نسبتا تمیز بود و خلوت  که البته خلوتیش به خاطر فصل سرماست دیگه...یکم رختکنش تنگ و کوچیک بود و دوش ها هم مثل استخر قبلی به صورت کابین کابین نبود و همش تو یه سالن بودن ... به هر حال........ پرنسس مامان کلی بازی کرد تو آب..کلا گرفته بودمت رو آب داشتی پا میزدی میرفتی تا لب استخر و دور میزدی برمیگشتی ..من را هم دنبال خودت می بردی...اینقدر دوتایی کیف کردیم (در واق...
14 بهمن 1392

سفر به قشم

سلام بر پرنسس مامان...   هفته پيش يه سفر يه هفته اي رفتيم قشم و بندر عباس...خيلي خوب بود خدا را شكر...فقط راهش يكم طولاني و خسته كننده بود..   از اول سفرمون بگم كه پنج شنبه شب يعني 21/9/92 تو بارون و كولاك شديد رفتيم خونه آقا جون ...شب را با خستگي زياد اونجا بوديم فردا صبحش هم همراه دايي محسن و خاله صديقه راه افتاديم سمت بندر عباس...عمو مجتبي هم كه رفته بود لار قرار شد از همونجا همسفرمون بشه.. خدا را شكر بارون بند اومده بود و هوا صاف صاف بود...   من يه هفته مرخصي گرفته بودم و بابايي هم همه برنامه هاشو راس و ريس كرده بود تا يه هفته اي كه ميريم برميگرديم خيالمون از بابت كار ادا...
3 دی 1392