فاطمه جانفاطمه جان، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره
آيلا جانآيلا جان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره
آیلین جونمآیلین جونم، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره
یاسین جانیاسین جان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره
ترلان گلمترلان گلم، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره
وبلاگ جانوبلاگ جان، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

من و فرشته هام...

خدا گر ز حکمت ببندد دری.......... به رحمت گشاید در دیگری

این مطلب در ادامه پست قبلیم مینویسم چون مرتبط و مکمل اون پستم هست... بعد از فوت فرشته کوچولومون همه وسیله های نی نی را خاله صفو به کمک عمو مجتبی جمع کرده بودن تا چشم خاله نیفته بهشون...همه سعی میکردن رفتار عادی داشته باشن و حرفی از اون اتفاق نزنن ولی خاله صدیق تا مدتها خیلی دمق شده بود و گوشه گیر ...چیزی به روی خودش نمی آورد ولی تو رفتار و اخلاقش مشخص بود...بگو بخند قبل را نداشت . اگه مهمونی یا دورهمی بود اصلا نمیرفت یا آخر همه میرفت ...مسافرت نمیرفت و خلاصه کلا تو خودش بود... با تمام این مسائل و مشکلات خاله همون سال تو پذیرش مرحله کتبی دکترا با رتبه خیلی خوب قبول شد و من به شخصه کلی خوشحال شدم که حداقل با درس خوندن شاید یکم از ...
4 دی 1397
1366 15 10 ادامه مطلب

فرشته ای که زمینی نشد..........

یادمه صبح روز سه شنبه 6 مهر سال 1395 بود. دقیقا هفتمین سالروز تولد فاطمه جونم و قرار بود فرداش بریم شیراز تا پنجشنبه با دو روز تاخیر تولد دخترم اونجا بگیرم....وسیله هاشو هم خربده بودم و فقط مونده بود سفارش کیک که تو شیراز انجام بدیم...اون روز بعد از اینکه فاطمه رو رسوندیم مدرسه برگشتم سر کار و تازه شروع به کار کرده بودم  که آنا مرجان زنگ زد و گفت خاله صدیقه را دیشب آخرای شب بردیم بیمارستان بستری کردن و حالش چندان خوب نیست و بعد با ناراحتی گفت ظاهرا برای نی نی اتفاقی افتاده! کسی هنوز نمیدونه و ما الان بیمارستانیم... یه لحظه چشمام سیاهی رفت و بغض کردم. تا قطع کردم فوری زنگ زدم به خاله صفورا  و سراغ خاله صدی رو گرفتم...
2 دی 1397

تلنگر...

60 ثانیه دیر آمدن صبح زمستان باعث شده یلدا را همه بیدار بمانیم 11 قرن نیامد پسر فاطمه... اما شد ثانیه ای تشنه دیدار بمانیم؟ ای داد...که در خواب غفلتیم. طولانی ترین یلدای زندگی، نبود توست یا صاحب الزمان! الهی در اولین روز زمستان خوشه های برکت نصیب شما باشه الهی دلهاتون گرم محبت و بخشندگی باشه زندگیتون مملو از شادی و آرامش عاقبتتون بخیر و یلداتون هم مبارک اللهم عجل لولیک الفرج التماس دعا ...
1 دی 1397

دلنوشته ای در یکمین سال فراق محمدعلی محمدی ...

این متن را دایی جهانگیر برا دایی مرحوم نوشته ...دایی محمدعلی برا همه ما جدای از دایی، عمو یا برادر بودنش، احترام خیلی زیادی داشت... ممنون از دایی جهانگیر عزیزم بابت این متن خیلی زیبا، از صمیم قلب و پر از احساس... .... اما متن دایی جهانگیرم: برادرم میدانی که نزدیک به پنجاه سال یعنی از موقعی که خودم را شناختم تو را "کاکا" خطاب کردم، فقط در محیط های رسمی یا اداری بود که زبانم به شکلی دیگر چرخید. من همه برادرهایم را به اسم و با پسوند "کاکام" خطاب می کردم. اما نمی دانم چرا هنوز بعد از یکسال که از کوچ تو از دنیای فانی به دیار ابدی می گذرد کلمه "کاکا" همچنان در ذهن و زبانم باقی مانده است و کماکان ز...
29 آذر 1397

یکسال گذشت......

سالی گذشت و ندیدیم لبخند رویش..... گذشت ایام نیز نتوانست دلهای پر از درد و رنج ما را اندکی تسکین دهد. یکسال گذشت و این یکسال را با یاد و بی حضورش چه تلخ و مبهوت به پایان بردیم و در فراقش چه خونها که از دل چکید و چه اشکها که بر رخ دوید. و ما اینک اولین سالگرد غروب خورشید زندگیمان مهربان قلبی که سالها به دوستی و محبتمان می نواخت را به سوگ می نشینیم بر سر مزارش رفته و با قرائت فاتحه ای خرسندش می کنیم. به سر خاک تو رفتم خط پاکش خواندم آه از این خط که نوشتند به پیشانی ام! و او با همان سکوت معنی دار آشنایش به ما پاسخ خواهد گفت.... او جاودانه شد و ما او را در قلبمان جاودانه جای داده ایم... فردا اولین سالگرد فوت دایی عزیز و مهربانم هست. معلمی که ...
28 آذر 1397

آیلام مریضه...

سلام بر گل دخترا از اتفاقات این هفته و آخر هفته گذشته بگم که پنجشنبه هفته پیش صبح تا ظهر از طرف انجمن علمی به یه سمینار دعوت بودم تو شیراز، برا همین پنجشنبه را ماموریت رد کردم و چهارشنبه عصر رفتیم شیراز تا من صبح پنجشنبه برم جلسه . صبح همراه بابایی رفتیم خیابون حافظ و سالن جلسات کتابخانه ملی فارس ...که جلسه نسبتا خوبی بود . ظهر اومدم خونه تا آیلا یکم حالت سرماخوردگی داره و ناخوشه ...نمیدونم چرا امسال اینقدر مریض میشه شاید بخاطر محیط و فضای فیزیکی مهدش باشه چون ساختمون مهد پارسالش خیلی بهتر بود و آفتاب گیر و حیاط بزرگ داشت برا بازی بچه ها که از شانس ما جمع شد ولی این مهد حیاط خیلی کوچیک و پشت به نور داره و محیطش بسته است. ضمن اینکه یکی دو ...
27 آذر 1397

مبارک مبارک ..تولدت مبارک!

خبر خبر خبردار گل اومده به بازار....... بالاخره بعد از کلی انتظار و البته ناز و عشوه، گل دختر ما دیشب 20 آذر ماه، همزمان با اذان مغرب پا به دنیا گذاشت و با اومدنش یک دنیا شور و نشاط آورد. الهی من قربون عمه ناز و خوشگلم برم. خدایا هزاران بار ازت ممنونم که باز رحمت خودت را شامل حال ما کردی  انشاالله قدمش پر خیر و برکت باشه و همیشه زیر سایه لطف خدای مهربون و پدر و مادرش سلامت و پاینده باشه خانوم طلا بس که ناز داره هنوز اسمش قطعی نشده . انتخاب اسم اونم برای دختر واقعا سخته و کاملاً سلیقه ای. یکی از اسمهای تقریباً مورد تاییدشون هلن بود که دیشب دایی محسن می گفت احتمالا نذاریم هلن. ترلان هم انتخاب دیگه شون بو...
21 آذر 1397

مسابقات سراسری قرآن و عترت رسانه ملی

دیروز مسابقات سراسری قرآن بود و فاطمه گلم در بخش روخوانی و روانخوانی جزء سی ام شرکت کرد. دختر عزیزم خیلی قشنگ و با لحن عربی  بدون هیچ اشتباهی، صفحه 604 قرآن را خوند و مورد تشویق عوامل اجرایی و حاضرین در جلسه قرار گرفت که ما هم به نوبه خود خیلی خوشحال شدیم ... اولش به خاطر جو مسابقات یکم استرس داشت ولی خدا را شکر وقتی رفت که شروع کنه عالی بود و خیلی خیلی فراتر از انتظارم....آفرین دختر نازنینم آخر مسابقه هم آیلا جونی گفت منم میخوام قرآن بخونم گفتم باشه بذار بگم بابایی ببره پیش حاج آقا بخون..خلاصه آیلا هم رفت نشست پشت میز و سوره توحید را که تو مهد یاد گرفته بود خوند، حاج آقا حسابی تشویقش کرد و مسئول مس...
20 آذر 1397

مادر که باشی....

یادمه فاطمه جونم کلاس اول بود و یه مدتی بود گیر داده بود که چادر نماز میخوام  و چادر قبلی برام کوچیک شده ...فرصت نمیشد برم بازار و براش پارچه بخرم . روزایی بود که تو اداره خیلی سرم شلوغ و همش درگیر بودم .خلاصه به هر شکل بود یه شب رفتیم خیابون و از اولین مغازه پارچه فروشی چند متر پارچه چادری گرفتم تا برا فاطمه و آیلا بدوزم...بماند که همان شب گیر دادن که همین امشب باید بدوزی و من با چه مکافاتی راضیشون کردم که خسته ام و پارچه خراب میکنم بذارین برا یه روز دیگه در نهایت چند روز بعدش چادرها برش زدم و دوختم که خدا را شکر خیلی هم خوش قواره و خوب دراومد ...بعد اینکه خیال فاطمه گلی از بابت چادر خودش راحت شد گیر داد که برا عروسک...
19 آذر 1397