فاطمه جانفاطمه جان، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
آيلا جانآيلا جان، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره
آیلین جونمآیلین جونم، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره
یاسین جانیاسین جان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره
ترلان گلمترلان گلم، تا این لحظه: 5 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره
وبلاگ جانوبلاگ جان، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

من و فرشته هام...

آتلیه....

دیشب رفتیم آتلیه که از طرف مهد آیلا گلی هماهنگ شده بود و عکس تولد و هفت سین گرفتیم... چند تا عکس خانوادگی هم خودمون گرفتیم...یه چندتایی هم با گوشی گرفتم که برا یادگاری میذارم اینجا...  قرار شد عکاس بعد اینکه رو عکسها کار کرد، فایلش برام تلگرام کنه تا بذارم تو وبلاگ دخترا... فردا هم تولد گروهی مهد هست که امیدوارم به آیلا جونیم خوش بگذره حسابی.   ...
5 اسفند 1397

تعطیلات بهمن ماه...

امسال تعطیلات بهمن ماه برا خودش یه تعطیلات نوروزی بود و خیلی عالی. اینجا بعد از تموم شدن تعطیلات رسمی 5 روزه، یک روز بعد از تعطیلات هم بخاطر بارندگی و افت شدید دما مدارس تعطیل شد و ما هم که شیراز بودیم مرخصی گرفتیم که البته جریان داشت و روز قبل برف گیر شده بودیم تو مسیر ...خلاصه چهارشنبه بعد از 11 روز (هفته قبل تعطیلات ماموریت بودم) وقتی رفتم اداره همکاران هم دیگر رو میدیدن سال نو را تبریک میگفتن و عقیده داشتن که انگار از تعطیلات نوروز برگشتن ...البته یکم بارندگی و سردی شدید هوا همه را غافلگیر کرد ولی در کل خوب بود خدا را شکر. یکشنبه تا چهارشنبه ماموریت تهران بودم که خوب بود و علاوه بر کار...
28 بهمن 1397

آخر هفته مون...

پنجشنبه 97/11/11- بازم برف بازی بعد از برف بازی جمعه 97/11/12- خونه آقا هوشنگ  عکاس و کارگردان فاطمه جونی با هنرمندی آیلا عشق لباس عروس تو باغ - واقعاً جنوب بهار شده از همین الان یه جا هنوز برف و سرما مردم مشغول برف بازی؛ مثل عکسای اول یه جا هم سر سبز و بهاری  در آخر چند تا عکس از ترلان عزیز عمه  قربون عمه خوشگلم بشم من پ. ن.: فردا باید با همکارم برم مأموریت تهران تا آخر هفته. دختر طلاها می مونن پیش بابایی.  امیدوارم زیاد دلتنگی نکنن تا برگردم.....  ...
13 بهمن 1397

سفید چون برف....

چون عکسام زیاد بودن در ادامه پست قبلی باید بگم که جمعه صبح (11:30 در واقع ظهر) شال و کلاه کردیم برا پیست اسکی که خدا را شکر عالی بود. البته شلوغ بود و هوا هم یکم سرد و نیمه ابری که باد هم می اومد ولی باز خدا را شکر به گل دخترا و به تبع اون به ما خیلی خیلی خوش گذشت و واقعاً تفریحات زمستانی هم شور و هیجان خودشو داره. فاطمه به اصرار تیوپ میخواست ولی ما قبول نکردیم گفتیم استاندارد نیست و خطر داره، شب عیدی برامون دردسر درست نشه...دیگه به سر خوردن از روی بنر و پلاستیک رضایت داد.... برف و شیره خوردیم جای همه خالی... در آخر هم کنجه زدیم و ساعت 4 هم برگشتیم خونه و باز...
6 بهمن 1397

یه آخر هفته عالی-1

چهارشنبه شب به پیشنهاد آیلا گلی رفتیم رستوران دریم لند که کلی خوش گذشت به دخترا و ما.. اینجا قبل رفتن و ژست های آیلا جونی برای عکس گرفتن فاطمه جونم گل دخترام خلاصه که شب خوبی بود و خدا را شکر به همه مون حسابی خوش گذشت.... فرداش دخترا با مامان اومدن اداره و تا ظهر پیشم بودن ..کارتن دیدن...بازی کردن...میوه و تنقلات خوردن و تا ظهر که رفتیم خونه بابایی اون روز از صبح تا غروب دوره داشت و ما بعد رفتن به خونه حسابی خوابیدیم که به قول آیلا واقعا خواب خیلی خوبه...خلاصه تا اومدن بابا خواب بودیم شام به پیشنهاد فاطمه رفتیم کبابی گلپایگانی و یه کباب توپ زدیم به بدن... ...
6 بهمن 1397

نقاشی فاطمه جونم

چند وقت پیش معلم قرآن فاطمه تو گروه کلاسی پیام داده بود که بچه ها یه نقاشی از امام زمان (عج) بکشن و بزنن تو اتاقشون تا هر صبح که از خواب بیدار میشن، چشمشون به نقاشی بیفته تا هم یاد حضرت باشن و هم یه سلام به امام بدن، بعد هم گفت عکس اون نقاشی را تو واتساپ براش بفرستیم تا به بهترین نقاشی جایزه بدن. فاطمه خانوم هم این نقاشی را (البته با کمی کمک از مامان) کشید و من عکسش را برا معلمش فرستادم . خدا را شکر نقاشیش انتخاب شده، البته هنوز جایزه اش را ندادن.  قربون دختر گلم بشم. انشاالله امام زمان همیشه نگهدار دخترای نازم باشه.   ...
1 بهمن 1397

# چالش عکس

سلام بر همگی من که اولین باره تو مسابقه نی نی وبلاگ شرکت می کنم. باشد که قبول افتد و در نظر آید   #چالش عکس اینم از اولین و آخرین عکس وبلاگ ما که از طریق آلبوم تصاویر پیدا کردم و جالب اینکه هر دو مربوط به جشن تولد هست. البته آخرین پست من عکس نداشت و این عکس از آخرین پست دارای عکس انتخاب شده. جشن تولد یک سالگی فاطمه جونم در تهران و تولد هشت سالگیش در شیراز در کنار خواهر گلش آیلا جونیم... واقعاً آدم از فردای خودش خبر نداره یعنی همین. اون موقع فکرش هم نمی کردم چند سال بعدش شیراز باشم...   ظاهراً از قوانین مسابقه اینه که در انتها باید سه تا از دوستای وبلاگی رو دعوت کنم به این چالش...
30 دی 1397

این روزهای ما...

روزها به سختی و کندی می گذره و شاید یکی از دلایل آن مریضی و آنفولانزا باشه که نزدیک ده روزه به شدت درگیرش هستم...و انگار حالا حالاها نمیخواد دست از سر ما برداره هم خودم و هم آقای پدر جان مریض هستیم و هر چه دوا دکتر کردیم تا امروز که فایده ای نداشته. سه هفته پیش دخترا مریض بودن که شکر خدا خوب شدن و الان نوبتی هم باشه نوبت ماست. هرچند ظاهراً نوع مریضی و علایم آن برای ما فرق میکنه. واقعاً هیچ نعمتی بالاتر از سلامتی نیست. از این مسئله که بگذریم روال عادی زندگیمون جریان داره: از صبح زود تدارک ناهار و فرستادن فاطمه به مدرسه، مهد آیلا، رفتن به اداره خودم و همسر جان و بعد برگشتن به خونه و گرم کردن و خوردن ناهار، ...
27 دی 1397